آموزش عالی قبل از ۱۳۰۰
تاریخ شکل گیری آموزش عالی مدرن ایران با رابطه علمی و دانشگاهی با غرب و نیز مهاجرت به کشورهای خارجی به قصد تحصیل پیوند خورده است. اولین دانشجویان ایرانی در آغاز قرن نوزدهم میلادی در خارج از کشور درس خواندند و تاسیس نخستین موسسات آموزش عالی هم با مشارکت معلمان اروپایی و نیز با تلاش کسانی عملی شد که خودشان تحصیل کرده اروپا بودند.
شکلگیری آموزش عالی جدید
دو شکست نظامی بزرگ ایران از روسیه شماری از نخبگان و دستاندرکاران جامعه آن روز ایران را واداشت درباره علل عقب ماندگی و انحطاط کشور چند و چون کنند. برخی از آنها مانند عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه عقب ماندگی علمی و فنی ایران را ریشه انحطاط و سقوط جامعه ایران میدانستند. در ایران آن زمان نه چیزی به نام آموزش عالی به معنای امروزی وجود داشت و نه از مراکز جدید پژوهشهای علمی و فنی مانند آکادمیهای علوم که از قرن هفدهم به تدریج در اروپا شکل گرفته بود خبری بود. مدارس عالی ما را همان مدارس مذهبی و حوزههای دینی تشکیل میدادند و از دنیای در حال دگرگونی عمیق به کلی بی خبر بودند (Paivandi, 2006 ; Kardan, 1957).
مقایسه تاریخ آموزش عالی ایران با کشورهای پیشرفته این پرسش را بوجود میآورد که چرا ایران با وجود سابقه درخشان آموزشی و سنت کتابخانهها، مراکز علمی و رصدخانههای تاریخی و نیز مدارس قدیمی نتوانست مانند بسیاری از کشورهای اروپایی و امریکایی دارای دانشگاهی باشد که از درون تجربههای تاریخی شکل گرفته باشند. چگونه و چرا سوربن، آکسفورد، کمبریج، توبینگن و یا هاروارد و ییل با وجود پیشینه مذهبی توانستند از مسیر حوادث تاریخی جان سالم به در برند و خود را با دنیای امروزی سازگار کنند در حالی که از آن همه تاریخ درخشان علم و آموزش در ایران جز مشتی خاطره و کتاب چیزی بر جا نماند و ایران ناچار شد برای همراهی با کاروان ترقی دست کمک به سوی کشورهای دیگر دراز کند. برخی پژوهشهای تاریخنگارانه از انحطاط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران دوران پس از صفویه سخن به میان میآورند (طباطبایی، ۱۳۸۷). پاسخ دقیقتر به چرایی این سقوط تاریخی مهم را شاید از جمله در بازخوانی انتقادی وضعیت آموزشی، فرهنگی و علمی ایران از زمان حملات مغولها به این سو یافت. روندی که در جریان آن به تدریج فلسفه، علوم و دانش غیر دینی به حاشیه رانده شدند، تعصب مذهبی جای تکثر و پویایی فرهنگی را گرفت و مدارس سنتی خود را بیش از هر زمان در چارچوب یک برنامه درسی بسته مذهبی و محدود اسیر کردند و بیشتر وقت آنها به بحث درباره حرام و حلال و نجاسات و امور فقهی روزمره گذشت. اما در غرب، این موسسات آموزشی و علمی نه تنها خود را دگرگون کردند و از حاشیه به مرکز جامعه آمدند که فعالانه در دگرگونی کردن فضای اجتماعی، فرهنگی و علمی مشارکت کردند.
شکلگیری آموزش عالی
تاریخ آموزش عالی جدید در داخل ایران اما با تاسیس دارالفنون آغاز شد. مدرسه دارالفنون دارای بخشهای آموزش نظامی، پزشکی و مهندسی بود که از سال ۱۲۳۰ (۱۸۵۱) کار خود را آغاز کرد. از ۱۱۴ دانشجوی دوره اول ۷۰ نفر در رشتههای نظامی (توپخانه و پیاده نظام و سواره نظام)، ۲۰ نفر در رشته پزشکی و ۱۲ نفر در رشته مهندسی پذیرفته شده بودند. در میان اولین استادان پزشکی این مرکز باید به ژاکوب ادوارد پولاک (Jakob Eduard Polak, 1818-1891) پزشک یهودیتبار اتریشی و معلم طب و جراحی و فوکتی (Focchetti) ایتالیایی معلم علوم طبیعی و داروسازی یاد کرد که به استخدام دارالفنون در آمده بودند (آدمیت، ۱۳۶۱). «وزارت علوم» ایران نخستین بار در سال ۱۲۲۴ (۱۸۴۵ میلادی) تاسیس شد. در پی تاسیس دارالفنون و بخش طب آن میسیونرهای خارجی و از جمله دکتر جوزف کاکرن (Joseph Plumb Cochran, 1855-1905) امریکایی مرکز پزشکی در ارومیه را در سال ۱۲۵۷ خورشیدی (۱۸۷۸ میلادی) بوجود آوردند. این مرکز طب را شاید بتوان اولین دانشکده پزشکی ایران در دوران معاصر هم به شمار آورد. دانشجویان مدرسه پزشکی پس از طی دورههای نظری و عملی در طول پنج سال به درجه دکترای عالی طب نائل میآمدند.
مدرسه علوم سیاسی یکی دیگر از موسسات دانشگاهی جدید بود که در سال ۱۲۷۸ خورشیدی (۱۸۹۹ میلادی) به ابتکار میرزا نصرالله خان مشیرالدوله وزیر امور خارجه وقت و اهتمام پسرش میرزا حسن که یکی از مسئولین وزارت خارجه بود تاسیس شد. میرزا حسن خان که در مدرسه سیاسی و نظامی مسکو درس خوانده بود از سوی پدر خود ماموریت یافته بود تا موسسهای تخصصی برای تربیت نیروی انسانی مورد نیاز وزارت خارجه بوجود آورد. وی توانست طرح تاسیس این مدرسه را به تصویب مظفرالدین شاه رساند و این نهاد جدید علمی-آموزشی بلافاصله با پذیرش ۱۷ دانشجو کار آموزشی خود آغاز کرد. اولین مدرسه کشاورزی در ایران در سال ۱۲۷۹ خورشیدی به نام مدرسه فلاحت مظفری، در قریه چهاردانگه تهران تاسیس شد. مدرسهٔ صنایع مستظرفه (School of Fine Arts) هم به ابتکار کمالالملک در سال ۱۲۹۰ خورشیدی (۱۹۱۱ میلادی) تاسیس شد. این مدرسه برای تدریس و توسعه نقاشی تاسیس شد (Menashri, 1992).
اولين مدرسه یا دانشکده تربيت معلم برای مدارس ابتدائي ايران، با عنوان «دارالمعلمين مركزی» در سال ۱۲۹۸ خورشیدی تاسيس شد. اين موسسه در آغاز دو کلاس برای تربيت معلم كلاسهای ابتدایی و تربيت معلم دوره متوسطه داشت. وظيفه كلاس مقدماتی، تربيت شاگردان برای تدريس در مدارس ابتداي بود، كه بعدها دانشسرای مقدماتی جای آن را گرفت و وظيفه كلاس عالی، تربيت معلم برای دبيرستانها بود كه درسالهای بعد دانشسرای عالی جايگزين آن شد.
در سال ۱۲۹۸ خورشیدی (1919 میلادی) نصرتالدوله فیروز وزیر عدلیه اولین مدرسه حقوق را با استخدام ۴ معلم فرانسوی در چارچوب وزارت عدلیه پایهگذاری کرد. ریاست مدرسه بر عهده حقوقدان فرانسوی فرانسیس آدولف پرنی (Francis Adolphe Perny) گذاشته شد و جواد عامری به معاونت مدرسه حقوق منصوب شد. داوطلبان ورود به مدرسه حقوق باید در کنار مدرک دوره اول متوسطه با زبان فرانسه هم آشنایی داشتند. فارغالتحصیلان مدرسه سیاسی و دارالفنون در زمره کسانی بودند که میتوانستند وارد مدرسه حقوق شوند. مدرسه تجارت نیز در اواخر ۱۳۰۴(1925 میلادی) توسط داور وزیر وقت فوائد عامه بوجود آورد. هدف از تاسیس مدرسه تجارت که زیر نظر وزارت فواید عامه فعالیت میکرد تربیت متخصصین اقتصاد و تجارت بینالمللی بود. در ۱۳۰۶ (1927 میلادی) دو مدرسه سیاسی و حقوق در هم ادغام شدند و مدرسه حقوق و سیاسی را تشکیل دادند. مدرسه تجارت نیز در ۱۳۰۶ از وزارت فوائد عامه جدا شد و زیرنظر وزارت معارف قرار گرفت و در ۱۳۰۹ (1930 میلادی) در مدرسه حقوق و سیاسی و ادغام شد و مدرسه حقوق و سیاسی و اقتصاد شکل گرفت. از دیگر مراکز آموزش عالی دوران اولیه کالج آمریکاییهای تهران بود که در کنار دبستان و دبیرستان میسیونرهای آمریکایی بخشی از فعالیتهای خود را هم به آموزش دانشگاهی اختصاص داده بود. ساموئل مارتین جردن (Samuel Martin Jordan) امریکایی از ۱۲۷۸ (1908 میلادی) بمدت ۴۰ سال مدیر این موسسه آموزشی مهم و بزرگ در تهران بود. طی سالهای مدیریت او بود که در «امریکن کالج تهران» دوره BA (سال ۱۳۰۸ خورشیدی، ۱۹۲۹ میلادی) تحت گواهینامهٔ دانشگاه ایالتی نیویورک تاسیس شد. عمر کالج آمریکایی بسیار کوتاه بود زیرا با خرید آن در سال ۱۳۱۹ این موسسه دبیرستان البرز نام گرفت و فعالیت آموزشی آن در سطح متوسطه محدود شد (Naraghi, 1992).
اولین موسسات آموزش عالی در ایران در رابطه تنگاتنگ با معلمین غیر ایرانی (به طور عمده اروپایی) شکل گرفتند و توسعه آنها هم بیشتر نتیجه ابتکارات شخصی و نیز به خاطر نیازهای دستگاه دولتی و نظامی در حال گسترش ایران بود. عدم وجود یک نظام آموزشی ابتدایی و متوسطه منسجم و کارا سبب میشد در مواردی این موسسات نقش مدارس متوسطه را هم به عهده گیرند. نکته مهم در مقایسه با تجربه دانشگاهی کشورهای پیشرفته جوهر کاربردی برنامههای آموزشی و نبودن کار پژوهشی بود. در این زمان اکثر دانشگاههای بزرگ دنیا با پیروی از الگوی دانشگاه هومبولت (Humboldt) آلمان کار پژوهشی را با آموزش تلفیق میکردند و پژوهش به بخش مهمی از فعالیتهای دانشگاهی تبدیل شده بود. در حقیقت مدارس عالی اولیه در ایران در رابطه با نیازهای جامعه و دولت شکل میگرفتند و مفید بودن عملی آموزش آنها از اهمیت اصلی برخوردار بود. بعدها با تاسیس دانشگاه تهران و مراکز پژوهشی به تدریج در ایران کار پژوهش نیز از اهمیت برخوردار شد.
گسترش آموزش عالی در دوران پهلوی
حکومت رضا شاه پهلوی برای پیاده کردن کردن سیاستهای نوسازی ایران به گسترش آموزش عالی در داخل و نیز اعزام دانشجو به خارج همت گماشت. یکی از تصمیمات مهم رضا شاه در سال ۱۳۰۷ فرستادن سالانه حدود ۱۰۰ دانشجو برای تحصیل به اروپا بود. این دانشجویان به طور عمده در رشتههای فنی، پزشکی، علوم پایه، حقوق و علوم تربیتی درس میخواندند. به نوشته احسان نراقی ۶ سال پس از این تصمیم حدود ۶۴۰ دانشجوی ایرانی به اروپا فرستاده شدند که ۷۵ درصد آنها در فرانسه مشغول تحصیل میشدند (Naraghi, 1992). در کنار اعزام گروههای بزرگ دانشجویی به اروپا تاسیس دانشگاه تهران به عنوان اولین دانشگاه مدرن در سال ۱۳۱۳ رویداد مهمی در تاریخ آموزش عالی ایران بود.
بحث تشکیل یک دانشگاه بزرگ که از نخستین سالهای سلطنت رضا شاه آغاز شده بود از ۱۳۱۰ خورشیدی وارد مرحله عملی شد و پس از بررسیهای اولیه که در آن افرادی مانند عیسی صدیق (صدیق اعلم) مشارکت کردند در هشتم خرداد ماه ۱۳۱۳ به تصویب مجلس شورای ملی رسید و کارش را در اسفند ۱۳۱۳ با ۱۰۴۱ دانشجو آغاز کرد. دانشگاه تهران که با ادغام مدارس عالی پراکنده بوجود آمد در ابتدا دارای ۶ دانشکده «علوم معقول و منقول» [بعدها الهیات]، «علوم طبیعی و ریاضی»، «ادبيات و فلسفه و علوم تربيتی»، «طب»، «حقوق و علوم سياسی و اقتصادی» و «فنی» بود (Menashri, 1992). یکی از نوآوریهای مهم دانشگاه تهران به وجود آوردن دانشکده الهیات بود که وظیفه داشت نوعی رهیافت دانشگاهی را جایگزین سبک و سیاق کار حوزهای و مدارس مذهبی کند. در پایان دوران سلطنت رضا شاه تعداد دانشجویان تنها دانشگاه ایران حدود ۲۱۰۰ نفر بود.
در دوره سلطنت محمد رضا شاه مرحله جدیدی از گسترش آموزش عالی در ایران آغاز شد. از ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۵ (1956-1956 میلادی) پنج دانشگاه دیگر در شهرهای بزرگ ایران (تبریز در سال ۱۳۲۶ شیراز و مشهد در سال ۱۳۲۸ اصفهان در سال ۱۳۲۹ و اهواز در سال ۱۳۳۴) تاسیس شدند. دهه چهل و پنجاه در ایران را باید سالهای رشد آموزش عالی نام داد. در این دوره ما شاهد رشد دانشگاهها و مدارس عالی خصوصی در ایران هستیم که برای اولین بار نوعی رقابت در آموزش عالی ایران را به وجود آوردند. تاسیس وزارت علوم و آموزش در سال۱۳۴۶ (1967 میلادی) و «شورای مرکزی دانشگاهها» در سال ۱۳۴۸ گامهای مهمی در جهت تجدید سازمان و اعمال یک نظارت مرکزی بر دانشگاهها و موسسات آموزش عالی بودند. در این دوره چهرههایی مانند مجید رهنما (اولین وزیر علوم) نقش مهمی در مطرح شدن بحثهای مربوط به کیفیت آموزشی و بالا بردن استانداردهای دانشگاههای ایران ایفا کردند. محمدرضا شاه پهلوی به توسعه کیفی دانشگاه اهمیت فراوانی میداد و کنفرانسهای آموزشی سالانه رامسر از جمله به مسائل و چالشهای مهم آموزش عالی و پژوهش میپرداخت. بدین گونه بود که توجه به کیفیت آموزشی و کار پژوهشی به یکی از ویژگیهای سیاستهای دانشگاهی ایران در دهههای چهل و پنجاه خورشیدی تبدیل شد. نبودن و یا ضعف پژوهش در دانشگاه نه تنها تاثیر منفی بر کیفیت آموزش بر جا میگذاشت که نقش مهمی هم در عقبماندگی علمی و فنی جامعه ایران و شکلگیری اقتصاد دانشبنیاد ایفا میکرد. دانشگاه صنعتی شریف، دانشگاه پلی تکنیک و یا صنعتی اصفهان از جمله قطبهای جدید دانشگاهی بودند که برای کار پژوهشی اهمیت فراوانی قایل بودند و یکی از اهداف اصلی آنها جلوگیری از مهاجرت پژوهشگران جوان ایرانی به خارج از کشور بود (Menashri, 1992).
ویژگی دیگر رشد آموزش عالی در این دوره ارتباط نزدیک با موسسات آموزش عالی کشورهای صنعتی پیشرفته به ویژه دانشگاههای مهم آمریکایی است. پس از سال ۱۳۳۲ ما شاهد گسترش روابط آموزشی و علمی میان ایران و آمریکا هستیم و بخشی از دانشگاههای مهم آن زمان بر پایه الگوی امریکایی شکل گرفته و یا به طور مستقیم با دانشگاههای امریکایی همکاری میکردند. برای مثال «دانشگاه صنعتی آریامهر در تهران» (دانشگاه صنعتی شریف فعلی) و «دانشگاه صنعتی آریامهر اصفهان» (دانشگاه صنعتی اصفهان فعلی) بر اساس الگوی دانشگاه ام آی تی در آمریکا تاسیس شده بودند، دانشگاه فردوسی مشهد از نظر علمی و آکادمیک با دانشگاه جرج تاون همکاری داشت. دانشگاه بوعلی سینا در همدان نیز به کمک فرانسویان، و دانشگاه گیلان با همکاری آلمانیها تاسیس شدند. از جمله موسسات جدید پژوهشی- آموزشی ایران مرکز پزشکی شاهنشاهی ایران (دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی ایران) بود که در مرداد ۱۳۵۲ تاسیس شد. این مرکز بزرگ در ابتدا و در مرحله نخست فعالیت خود (پیش از سال ۱۳۵۷) با دانشگاههای سرشناس آمریکا مانند هاروارد، کلمبیا و کرنل در ارتباط بود و توسط سازمان جهانی بهداشت به عنوان کتابخانه و مرکز اطلاعات منطقهٔ وسیع مدیترانه شرقی تعیین شده بود.
در کنار این دانشگاهها، دهها موسسه آموزش عالی متعلق به وزارتخانههای دیگر و یا بخش خصوصی نیز به فعالیت مشغول بودند. پس از افزایش قیمت نفت در سال ۱۳۵۳ خورشیدی تحصیل در آموزش عالی رایگان شد و دولت اداره بخشی از موسسات خصوصی را برعهده گرفت.
پدیده کنکور و تحصیلات در خارج
پدیده جدید در ایران سالهای چهل و پنجاه خورشیدی رشد روزافزون تقاضای اجتماعی برای آموزش عالی و محدود بودن ظرفیت پذیرش دانشگاهها بود. رونق اقتصادی دهه پنجاه، رشد شهرنشینی و طبقه متوسط شهری و توسعه ارتباطات زمینهساز افزایش شدید تقاضا برای آموزش عالی میشدند. اولین پیآمد این تحولات گسترش کمی دوره متوسطه و افزایش چشمگیر فارغالتحصیلان این دوره بود که خود سبب میشد هر سال تعداد بیشتری از جوانان در پی ورود به آموزش عالی باشند. تعداد دبیرستانهای ایران از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ دو و نیم برابر افزایش یافت. با آنکه تعداد دانشجو از حدود ۲۳ هزار نفر در سال ۱۳۴۰ به حدود ۱۷۵ هزار نفر در سال ۱۳۵۷ رسید، ولی این افزایش پاسخگوی تقاضای روبهرشد جامعه و اقتصاد ایران نبود. پیآمد مستقیم این عدم تعادل میان عرضه و تقاضا در آموزش عالی شکاف روزافزون میان ظرفیت پذیرش دانشجو در دانشگاهها و تعداد داوطلبان ورود به آموزش عالی بود. در سال ۱۳۴۰ حدود ۳۶ درصد داوطلبان به دانشگاه راه یافتند، این میزان در سال ۱۳۵۲ به کمتر از ۱۸ درصد و در سال ۱۳۵۵ به ۱۴ درصد رسید. شکاف میان متقاضیان ورود به دانشگاه و ظرفیت پذیرش دانشگاهها در این سالها به یک مشکل بزرگ اجتماعی تبدیل شده بود. در سال ۱۳۵۷ حدود ۱۲ درصد از متقاضیان ورود به دانشگاه توانستند از سد آزمون ورودی با موفقیت عبور کنند.
نتیجه مستقیم عدم تعادل میان عرضه و تقاضای در آموزش عالی چیزی نبود جز شکلگیری صف طولانی انتظار برای امتحان ورودی (کنکور) دانشگاه. پیآمد دیگر این عدم تعادل به رونق بیسابقه سفر به خارج از کشور برای تحصیل در دانشگاههای خارجی باز میگردد.
انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ و آموزش عالی ایران پس از ۱۳۵۷
پیروزی انقلاب سال 1357(1979 میلادی) و استقرار جمهوری اسلامی پایان یک دوره تاریخی در روند تحول آموزش عالی ایران هم بود. انقلاب فرهنگی سال 1359 و بسته شدن موقت دانشگاه با هدف اسلامی کردن آموزش عالی را باید مرحله جدیدی در زندگی دانشگاهی ایران هم دانست. اسلامی کردن دانشگاهها با اخراج شماری از استادان و دانشجویان دگراندیش، برخی تغییرات در برنامه های درسی و تلاش برای نزدیکی با حوزه های علمیه و ورود مدرسین روحانی به دانشگاه همراه بود. محاسبه سرانگشتی تعداد دانشجویان و هیات آموزشی پیش از انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها و پس از بازگشایی نشان می دهد که بیش از 40 درصد از اعضای هئیت آموزشی دانشگاهها در جریان بازگشایی دانشگاهها به سرکار بازنگشتند و شمار دانشجویان اخراجی از 25 هزار نفر فراتر می رود (Paivandi, 2006). با وجود این اقدامات گسترده در سالهای اول انقلاب فرهنگی و تاسیس چندین تشکیلات و نهاد برای عملی کردن این پروژه، بحث اسلامی کردن دانشگاهها و علوم انسانی به طور منظم بازتولید می شود و به فاصله هر چند سال دانشگاه شاهد برخوردها و فشارهای جدیدی به نام اسلامی کردن است.
تعریف نامشخص دانشگاه اسلامی
انقلاب فرهنگی و نهادهای جدید وابسته به آن وظیفه اصلی خود را اسلامی کردن دانشگاه و علوم انسانی اعلام کردند، بدون آن که کسی بطور مشخص بداند اسلامی کردن به چه معناست و یا نقشه راه روشنی برای آن وجود داشته باشد. بخشی از کسانی که دست اندرکار اسلامی کردن دانشگاه بودند با مشاهده بن بستهای شناخت شناسانه، بهره برداریهای سیاسی و آسیب دیدن کارکردهای دانشگاه و یا مشکلات عملی بتدریج انتظار و توقع خود را از این فرایند کاهش دادند و یا به کلی با آن به مخالفت برخاستند. درباره این افراد می توان از دوران افسون زدایی اسلامی سازی دانشگاه سخن به میان آورد. عبدالکریم سروش یکی از اعضای اولین شورای انقلاب فرهنگی که پس از دوره کوتاهی راه خود را از انقلاب فرهنگی و پروژه اسلامی کردن جدا کرد در چندین نوشته انتقادی که در سالهای 1360(1981 میلادی)منتشر شدند (کتاب تفرج صنع) آشکارا اسلامی کردن دانشگاه را بیشتر پروژه سیاسی و ایدئولوژیک به شمار آورد و تلاش گروههای سنت گرا و یا بنیادگرا برای «رجعتي خام و ناممكن به گذشته» (سروش، 1365). برای او تلاش برای «اسلامی» کردن دانشگاه و علوم انسانی نزد دست اندرکاران سیاسی و دانشگاهی پیش از آنکه به خاطر دلمشغولی علمی و دانشگاهی باشد از ترس علوم انسانی دانشگاهی است چرا که «کسانی این دغدغه را دارند که این علوم حاوی و حامل شبهاتی است که ممکن است جوانان مسلمان و آموزندگان این علوم را از جاده هدایت خارج کند». (1380، ص 192)
بسیاری دیگر از دانشگاهیان با باورهای مذهبی هم پروژه اسلامی کردن علوم انسانی را ناشدنی و حتی زیان بخش می دانند و در نوشته های خود تلاش کرده اند میان آموزه ها، باورها و معرفت دینی، شاخه های علوم انسانی دانشگاهی و دین پژوهی دانشگاهی تفاوت بگذارند. علی پایا، مصطفی ملکیان، غلامعباس توسلی، صادق زیبا کلام، سوسن شریعتی از جمله چهره های شاخص این گرایش هستند که با وجود فضای حاکم در داخل ایران مخالفت خود با اسلامی کردن دانشگاه و علوم انسانی را به طور صریح بیان کرده اند.
رشد کمی انفجاری آموزش عالی ایران
در کنار تلاش برای اسلامی کردن دانشگاه، رشد انفجاری آموزش عالی در سال های هفتاد و هشتاد خورشیدی از اهمیت ویژه ای برخوردار است، بطوريکه تعداد دانشجويان ايران از سال 1357 تا 1393 بيشتر از 26 برابر شده و از حدود 175 هزار نفر به حدود 4.5 ميليون نفر افزايش يافته است. رشد سالانه آموزش عالی در ایران که در دهه چهل و پنجاه خورشیدی حدود 9 درصد بود در سه دهه بعدی با کم وبیش همان شتاب (11 درصد برای دهه هفتاد و 9 درصد برای دهه هشتاد) ادامه یابد. اين رشد چشمگير که در سطح بین المللی کم نظیر است سبب شد که تعداد دانشجو در صد هزار جمعيت در ايران از 500 نفر در سال 1357 به 2500 در سال 1378 و 5800 نفر در سال 1392 نفر افزايش يابد. به این ترتیب ایران از نظر تعداد نسبی دانشجو به سطح پیشرفته ترین کشورهای دنیا از نظر میزان توسعه آموزش عالی دست یافته است.
نمودار ۱ : نسبت ظرفیت پذیرش دانشگاه ها در ایران به تعداد متقاضیان از سال 1340 تا 1393 (منبع: مرکز آمار ایران، وزارت علوم و آموزش عالی
)
بر اساس داده های مرکز آمار نیروی انسانی تحصیل کرده دانشگاهی در بازار کار ایران سالانه بطور متوسط در فاصله 1370 تا 1390 حدود 6 درصد رشد کرده در حالی که شمار فارغ التحصیلان در این دوره زمانی از رشد متوسطی معادل 18 درصد در سال برخوردار بوده است. نتیجه طبیعی این شکاف بیکار ماندن سالانه صدها هزار فارغ التحصیل آموزش عالی در ایران می شود. پدیده بیکاری دانش آموختگان دانشگاهی حتی دامن حوزه هایی مانند پزشکی، پیرا پزشکی، کشاورزی و مهندسی را که در گذشته چیزی بنام بیکاری نمی شناختند را هم گرفته است. نرخ رسمی بیکاری در میان دانش آموختگان دانشگاهی به مرز 30 درصد میرسد در حالی که همین شاخص برای افراد بیسواد و کم سواد کمتر از 5 درصد است.
حضور گسترده زنان در مراکز آموزش عالی
یکی از مهمترین تحولات آموزش عالی در ایران پس از سالهای 1357 حضور گسترده تدریجی زنان در دانشگاههاست. واقعيت اين است که سياستهاي عمومی مبتنی تبعیض جنسیتی و تصوير به قهقرا رفته زن در برنامه ها و گفتمان کتابهاي درسي هم ميتوانست به کاهش انگيزه در دختران براي تحصيل منجر شود. همین گزاره پیرامون وضعیت بازار کار و ساختار مردانه آن و عدم تلاش نهادهای رسمی در گشودن بیشتر بازار کار برای زنان صدق می کند. اما برخلاف انتظار، رشد کمّي آموزش دختران در سالهاي پس از 1357 متوقف نشده است و دختران به گونه ای چشمگیر فاصله خود را با پسران کاهش دادهاند. در انتخابات ورودی دانشگاههای دولتی دختران، با دست يافتن به 52 درصد ظرفيت پذيرش دانشجوی مؤسساتآموزش عالي دولتي در سال 1378، براي اولين بار پسران را پشتسرگذاشتند و این برتری در آزمونهای بعدی ادامه پیدا کرد. نمودار ۲ حضور دختران را در کل موسسات آموزش عالی نشان می دهد (پیوندی، 2000).
نمودار ۲:تحول نسبت (درصد) دختران در کل جمعیت دانشجویی ایران و در سه رشته دانشگاهی (منبع: مرکز آمار ایران)
پیشرفتهای چشمگیر دختران در حوزه آموزشی با واکنش منفی نیروهای قشری و محافظه کار روبرو شده است. به دنبال این فشارها وزارت علوم در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد به طور رسمی در صدد محدود کردن حضور دختران آموزش عالی دختران برآمد. تعیین سهمیه و یا طرح تفکیک سازی جنسیتی از جمله سیاست وزارت علوم در دوران کامران دانشجو (1388-1392) (2009-2013 میلادی) بود که با حمایت گسترده روحانیت محافظه کار هم دنبال شد.
رشد پژوهشی و علمی دانشگاه های ایران
موضوع رشد علمی ایران و جایگاه این کشور در پژوهشهای علمی در سطح بین المللی از سالهای هشتاد خورشیدی به این سو به طور گسترده در داخل کشور مورد بحث قرار گرفته است. مسئولین رسمی از از پیشتاز بودن ایران در تولید علم در سطح بین المللی سخن به میان می آورند و آن را نشانه موفقیتهای سیاستهای پژوهشی دولت می دانند. تنها معیاری که در زمینه سنجش «تولید علم» در ایران مورد استفاده قرار می گیرد تعداد مقالات منتشر شده در مجلات معتبر و طبقه بندی شده علمی است. در سطح بین المللی این شاخص در کنار تعداد ارجاع به مقالات و نویسندگان و برخی دیگر از شاخصها مانند رابطه پژوهشها با دنیای تولید و نوآوری به خاطر آسان بودن محاسبه در بسیاری از مجلات تخصصی به عنوان معیارهای سنجش پیشرفت علمی مورد استفاده قرار می گیرند. اما در نگاهی سختگیرانه تر سنجش دقیق پیشرفت علمی و سهم هر کشور کاری بسیار دشوار و حتی ناشدنی است.
رشد چشمگیر ایران در انتشار مقالات علمی واقعیتی است که در بررسیهای بین المللی هم به آن اشاره شده است. این رشد به ویژه در رابطه با وضعیت پیشین خود ایران از برجستگی برخوردار است. در حقیقت ایران پس از یک دهه وقفه علمی در دهه اول انقلاب از سال های 1990 (1369 شمسی) وارد یک دوره رشد علمی پر شتاب شده است. بر اساس گزارش ساینس متریکس تعداد مقالات علمی ایران که از 100 در سال 1385 (2006 میلادی) فراتر نمی رفت به 700 در سال 1995 (1374 شمسی)، 1100 در سال 2000 (1378 شمسی)، حدود 7000 در سال 2005 (1383 شمسی) و بیش از 10 هزار در سال 2008 (1386 شمسی) و بیش از 24 هزار در سال 2013 (1391 شمسی) رسید. شاخص متوسط رشد مقالات علمی ایران برای دوره 1995 تا 2013 حدود 20 درصد در حالی که در سطح بین المللی این رقم کمی بیش از یک درصد است. در میان کشورهای جهان ایران، ترکیه و کره جنوبی از بیشترین رشد چاپ مقاله در سال برخوردارند و ایران جایگاه هفدهم را از آن خود کرده است. از میان کشورهای نوظهور باید از جایگاه جدید چین یاد کرد که با شتاب کنونی قادر خواهد بود تا پیش از سال 2020 (1398/99 شمسی)از نظر چاپ مقاله از آمریکا هم پیش بگیرد.
سهم ایران در مجموع مقالات منتشر شده و یا تعداد ارجاعات در مقایسه با کشورهای دیگر هنوز بسیار کم و ناچیز است و از یک و نیم درصد مجموع مقالات چاپ شده و یا نیم درصد تعداد ارجاعات در جهان فراتر نمی رود.
منابع
- آدمیت فریدون(1361).امیرکبیر و ایران. تهران: خوارزمی.
- آل احمد جلال (1375). غرب زدگی. تهران : انتشارات فردوس، چاپ سوم.
- اعتماد شاپور؛ امامی یحیی (1382). تحلیلی بر نظام آموزش عالی ایران، مجلس و راهبرد، ش 41، ص 277- 292.
- باقری خسرو (1382). هویت علم دینی:نگاهی معرفت شناختی به نسبت دین با علوم انسانی. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- پارسانیا حمید (1387).«بازسازی علم مدرن و بازخوانی علم دینی»، فصلنامه علمی-پژوهشی راهبرد فرهنگ، ش 3.
- پارسانیا حمید (1386). سنت، ایدئولوژی، علم. قم: بوستان کتاب.
- پایا علی (1385). «آینده علوم انسانی در ایران»، فصلنامه روش شناسي علوم انسانی، ش 49.
- پیوندی سعید (1387)، «سرنوشت اسلامی کردن نظام آموزشی ایران»، ایران نامه، شماره ۲-۳
- پیوندی سعید (1378) «واقعيتهای نظام آموزشی امروز ايران»، ایران نامه، شماره ۴ و سال هجدهم شماره ۱.
- پیوندی سعید (2000) ، «آموزش و جنبش اجتماعی زنان در ایران»، بررسی مطالعات و مبارزات فمینیستی زنان ایرانی در دو دهه اخیر و چشمانداز آینده، بنیاد پژوهش های زنان ایران.
- جوادی آملی عبدالله (1372). شریعت در آینه معرفت. قم: نشر فرهنگی رجاء.
- خسروپناه عبدالحسين (1393). در جستجوی علوم انسانی اسلامی. قم: دفتر نشر معارف.
- خمینی روح الله (1362). صحیفه امام خمینی. تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، جلد پانزدهم.
- خميني روحلله (1360). صحيفه نور. تهران، جلد نهم.
- خندان علیاصغر (1388). درآمدی بر علوم انسانی اسلامی. تهران: دانشگاه امام صادق.
- زیباکلام سعید (1382). «از چیستی علم به سوی چگونگی علم»، فصلنامه حوزه و دانشگاه، ش ۳۴.
- سرمد غلامعلی (1372). اعزام محصل به خارج از کشور در دوره قاجاریه. تهران: نشر بنیاد.
- سوزنچی حسین (1387). درآمدی بر علوم انسانی اسلامی، «ارزش و دانش». تهران: دانشگاه امام صادق.
- صالحی عمران،ابراهیم؛ ابراهیمی،قربانعلی؛ حسین زاده،ملیحه (1389). «بررسی عوامل و انگیزه های پیدایش و گسترش دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالی غیر دولتی - غیر انتفاعی»، مطالعات اجتماعی ایران، ش 11، ص 83 -107.
- طباطبایی جواد (1387). زوال اندیشه سیاسی در ایران. تهران: کویر.
- عبداللهی مهدی (1992). “الگوی تاسیس علوم انسانی اسلامی”، پژوهشنامه علوم انسانی اسلامی، ش 1.
- فراستخواه مقصود (1391). ارزيابي كيفيت آموزش عالي در ايران: كاربردي از «نظريه مبنايي (GT)» . تهران: موسسه پژوهش و برنامهريزي آموزش عالي.
- فراستخواه مقصود (1388). سرگذشت و سوانح دانشگاه در ايران: بررسي تاريخي آموزش عالي و تحولات اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي موثر بر آن. تهران: موسسه فرهنگی رسا.
- فریدونی سمیه (1393). روایت دختران از زندگی دانشگاهی. تهران : انتشارات جامعهشناسان
- فیاض ابراهیم (1389). تولید علم و علوم انسانی. مشهد: سپیده باوران.
- قارون معصومه (1389). «متوازن نمودن تحصیلات دانشگاهی با نیازهای کشور: مسائل و راهکارهای معطوف به آموزش عالی»، نامه آموزش عالی، ش 9 ، 63- 88.
- قارون معصومه (1382). «چالش های تقاضای اجتماعی آموزش عالی در ایران»، مجلس و راهبرد، ش ، ص 293- 322.
- قانعی راد محمد امین (1383). “مشکلات اجتماعی: توسعه ناموزون آموزش عالی: بیکاری دانش آموختگان و مهاجرت نخبگان”، رفاه اجتماعی، ش 15، ص 167-208.
- کرم اللهی نعمت الله (1992). «علوم انسانی از هست تا باید»، خردنامه، ش 111.
- گلشنی مهدی (1385). از علم سکولار تا علم دینی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- مجاهديان مجتبي (1390). «ملودرام علوم انساني در ايران»، ماهنامه معارف، ش 86.
- ملکیان مصطفی (1388). پیش فرض های بازسازی اسلامی علوم انسانی، دیدگاهها و ملاحظات علم دینی، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- مصباح یزدی محمد تقی (1390). «علم ديني و اسلامي سازي علوم انساني»، ماهنامه معارف، ش 86.
- مصباح یزدی محمد تقی (1385). «شیوه های اسلامی کردن دانشگاه»، فقه و مبانی حقوق، ش 4.
- میرباقری سید محمدمهدی (1391). گفتارهایی پیرامون تحول در علوم انسانی. قم: فجر ولایت.
- نامدار مظفر (1392)، «کژتابیهای بومی کردن علوم انسانی در ایران»، خردنامه، ش 111.
- سروش عبدالکریم (1380). تفرج صنع (گفتارهائي در اخلاق و صنعت و علوم انسانی). تهران: موسسه فرهنگی صراط
- سروش عبدالکریم (1378). آخرش هم ندانستند كه منزلگه مقصود كجاست، نشریه لوح، ش 6.
- Carrington W. J. & Detraiache E (1998). Working Paper of the International Monetary Fund: How Big Is The Brain Drain? International Monetary Fund.
- Chaichian M. A. (2012). “The New Phase of Globalization and Brain Drain: Migration of Educated and Skilled Iranians to the United States.” International Journal of Social Economics, 39 : 18-38.
- Kardan A. M. (1957). L’organisation scolaire en Iran (histoire et perspective). Thèse présentée à l’Université de Genève.
- Menashri D. (1992). Education and the Making of Modern Iran. Ithaca and London : Cornell University Press.
- Naraghi E. (1992). Enseignement et changements sociaux en Iran du VII° au XX° siècle. Paris : MSH.
- Naraghi E. (1965). Le problème de l’émigration des scientifiques et des techniciens. (l’exode des compétences ou “brain drain”). Paris : UNESCO
- Ozden C. & Schiff M. (eds) (2006) International Migration, Remittances and Brain Drain. New York: World Bank & Palgrave MacMillan.
- Paivandi S. (2012). “The meaning of the Islamization of the school in Iran”, in M. Ahmed, Education in West Asia, London: Bloomsbury, pp. 79-102.
- Paivandi S. & Ennafaa R. (2008). “Le non-retour des étudiants étrangers : au-delà de la ‘fuite des cerveaux”, Formation Emploi, 103 : 23-40.
- Paivandi S. (2006). Religion et éducation en Iran. Echec de l’islamisation de l’école en Iran. Paris, L’Harmattan.
- Roghayeh Panahi, “Factors Affecting the Brain Drain from Iran.” Journal of Basic and Applied Scientific Research, vol. 2 (2012)
- Torbat A. E. (2002). “The Brain Drain from Iran to the United States,” The Middle East Journal, 2