هنر و ادبیات آینه جامعه و آرزوهای آن است. دو مفهوم خاص از «آزادی» در شعر کلاسیک ایران بیشتر مورد توجه بوده، یکی آزادی از زندان در تجربههای شخصی شاعرانی مثل ناصرخسرو و مسعود سعد سلمان از قدما، و فرخی یزدی و ملک الشعراء بهار از معاصران؛ و دیگر رهایی از محدودیتها و تعلقات «این دنیایی» و رسیدن به «معشوق ازلی» که خداوند باشد، از مسیر گذار از تمناها و خواهشهای نفسانی. این معنی در اشعار و آثار عرفا و صوفیان در بیش از هزار سال ادبیات فارسی مهمترین جایگاه را دارد و نمونههای درخشان آن را می توان در آثار جلال الدین رومی، عطار نیشابوری، سنائی غزنوی و بسیاری دیگر یافت.
اما «آزادی» به معنای امروزی آن در ایران، مفهومی متأخر است و سابقه آن از حدود یک و نیم قرن پیش یعنی از آغاز آشنایی ایرانیان با فرهنگ اروپایی در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی، و نیز به دنبال افزایش رفت و آمد ایرانیان به استانبول و هند که زیربنای تقاضاهای مردم در نهضت مشروطیت شد فراتر نمی رود. ایجاد مدرسه دارالفنون، استخدام معلمان خارجی، انتشار روزنامه، اعزام محصل به اروپا، تلاش در اصلاح شیوه سنتی حکومت و ایجاد ساختار جدید با تاسیس وزارتخانه ها و تشویق ناصرالدین شاه به سفر به اروپا توسط میرزا حسین خان سپهسالار، نقطه عطفی در آشنایی ایرانیان با فرهنگ غرب است. نویسندگانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده (با رساله هایی چون «مکتوبات»)، میرزا ملکم خان (با رسالههایی چون «حریت»، «منافع آزادی»، «کتابچه غیبی»)، عبدالرحیم طالبوف (با «کتاب احمد»، رساله «ایضاحات در خصوص آزادی»، «مسائل الحیات» و «رساله فیزیک»)، میرزا یوسف خان تبریزی (با رساله «یک کلمه»)، میرزا آقاخان کرمانی (با آثاری چون «سه مکتوب» و رساله «صد خطابه») نقش مهمی در این آشنایی ایفا کردهاند. شاید بتوان گفت شکستهای پی در پی ایران از روسیه و قراردادهای گلستان و ترکمانچای در تشویق ایرانیان برای مجهز شدن به علوم جدید به منظور تجهیز و مقابله با روسیه بی تأثیر نبوده است. آشنایی با علوم جدید چون فیزیک و شیمی که برای ساختن تجهیزات نظامی چون توپ و ارابه جنگی لازم بود، پای فلسفههای غربی و نوع اندیشههای پا گرفته در دوران رنسانس را نیز به ایران باز کرد. «قانون» و «آزادی» در مفهوم مدرن آنها از جمله دستاوردهای برخوردهای فرهنگی و علمی ایرانیان با غرب است. و به دنبال «قانون» و «آزادی»، سخن از «حقوق فردی»، «حقوق اجتماعی»، «حقوق سیاسی»، «حق تعیین سرنوشت»، «آزادی بیان»، «آزادی اجتماعات»، «آزادی مذهب»، «آزادی زنان» که همه از تبعات آزادی و قانون هستند به میان آمد و وارد فرهنگ اجتماعی و سیاسی ایران شد. نتایج این تعامل در یک قرن و نیم اخیر منشأ بسیاری از پیشرفتها و نیز درگیریهای سیاسی و اجتماعی و اخلاقی در ایران شده است.
سیر مفهوم آزادی به معنای مدرن آن در شعر اجتماعی-سیاسی ایران از قبل از انقلاب مشروطه تا کنون، ذیل این گونه فعالیتها بوده است، چنان که می توان سه نقطه عطف مهم را در این دوره شناسایی کرد:
- نخست ادامه سنت شعری برخاسته از نهضت مشروطیت که کم و بیش تا پایان جنگ دوم جهانی ادامه یافت و نمایندگان اصلی آن ملک الشعراء بهار، عارف قزوینی، و فرخی یزدی بودند.
- دوم دورهای که با نفوذ و گسترش اندیشههای چپ از بعد از اشغال ایران در جنگ دوم جهانی آغاز شد و با مبارزات چریکی در اواخر دهه ۱۳۴۰ به اوج رسید و تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. از نمایندگان اصلی آن دوره میتوان از احمد شاملو، اخوان ثالث، سیاوش کسرایی و سعید سلطانپور یاد کرد.
- سوم دوران انقلاب اسلامی است. در این دوره مفهوم آزادی در شعر، نوعی تلفیق از مفهوم رایج و ملهم از چپ روسی در ایران، با نگرشی دینی به جهان دیگر و عرفان بود که سابقه غنی در شعر کلاسیک فارسی دارد. در این دوره شعر ارزش سنتی خود را از دست داد و هنرهای دیگر از قصه و داستان و نقاشی و موسیقی جای آن را پر کردند. نمونه قابل ذکر از شعرای این دوره در داخل ایران که تعمقی در مفهوم آزادی داشته قیصر امین پور است. در این دوره بسیاری از شاعرانی که علیه نظام گذشته بسیار فعال بودند مجبور به تبعید شدند و در تبعید مدح آزادی را گفتند.
دوره نخست
در این دوره مفهوم «آزادی» در مقابل «استبداد» و «حاکمیت قانون» و «آزادی بیان» تعریف میشد و هیچ یک از شعرای این دوره - که بالیدنشان از نهضت مشروطه بود، تعریف مشخصی از مفهوم آزادی نداشتند. به طور مثال فرخی یزدی در قطعه ای درباره آزادی سروده بود:
«آن زمان كه بنهادم سر به پای آزادی
دست خود زجان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
میدوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میكند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفانزای ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
فرخی ز جان و دل میكُند در این محفل
دل نثار استقلال جان فدای آزادی»
و در قطعه دیگری می گوید:
«رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد
یا آن که ز جانبازی اندیشه نباید کرد
در سایه استبداد پژمرده شد آزادی
این گلبن نورس را بی ریشه نباید کرد».
فرخی یزدی در این قطعات تعریف مشخصی از «آزادی» ارائه نمیدهد، الا این که بر مخالفت قشر خاصی از جامعه، یعنی روحانیان، با آزادی تأکید می کند. برای درک بهتری از مفهوم آزادی در این شعر از نظر فرخی باید تاکید کنیم که زمان سرودن این شعر مصادف بوده است با شکست انقلاب مشروطه، به توپ بستن مجلس شورا به فرمان محمدعلی شاه با حمایت شیخ فضل الله نوری. فرخی در زمینه «آزادی» شعر دیگری هم دارد که باز هم در آن به دشمنی شیخ با آزادی اشاره دارد، بدون آن که تعریفی از آزادی به دست داده باشد:
«قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
که روحبخش جهان است نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بُوَد آنکس
که داشت از دل و جان، احترام آزادی
چگونه پایگذاری به صِرف دعوت شیخ
به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزار بار بُوَد به ز صبح استبداد
برای دسته پا بسته شام آزادی
به روزگار، قیامت به پا شود آن روز
کنند رنجبران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز
کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد
چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی».
نکته مهم دیگر در این قصیده سردرگمی شاعر از معنای آزادی است. از یک طرف آزادی را چنان مقدس می داند که به آن سوگند می خورد، و از طرف دیگر به نام آزادی قصد انتقام از گروهی دارد که آنها را مخالف آزادی می خواند. همو در شعر دیگری می سراید:
«تا قلم آزاد نگردد آزاد از قلم نمیكنم یاد
گر قلم شود ز بیداد همچو خامه هر دو دستم»
و یا:
«آزادی است و مجلس و هر روزنامه را
هر روز بیمحاكمه توقیف میكنند…»
نمونه دیگر را از عارف قزوینی تصنیف ساز برجسته آن دوران می آوریم. عارف در غزلی با عنوان «پیام آزادی» می گوید:
«پیام دوشم از پیر می فروش آمد
بنوش باده که یک ملتی به هوش آمد
هزار پرده ز ایران درید استبداد
هزار شکر که مشروطه پرده پوش آمد
ز خاک پاک شهیدان راه آزادی
ببین که خون سیاوش چسان به جوش آمد…
کسی که رو به سفارت پی امیدی رفت
دهید مژده که لال و کر و خموش آمد.»
و یا در غزلی با عنوان «ناله مرغ» می گوید:
«فکری ای هموطنان در ره آزادی خویش
بنمایید که هر کس نکند مثل من است
خانهای کو شود از دست اجانب آزاد
زاشک ویران کُنَش آن خانه که بیت الحزن است…».
شاعر در این نمونهها و موارد دیگر کلمه «آزادی» را در تقابل با «استبداد» و «دخالت خارجی» و همراه «مشروطه» تعریف کرده است.
مهمترین شاعر آزادیخواه آن دوران یعنی ملک الشعراء بهار در قصاید بسیاری از «آزادی» سخن رانده است، از این اشعار بر می آید که ملک الشعراء، اگرچه مانند دیگر شاعران آن دوره تعریف جامعی از آزادی نداشته، اما غیر از تقابل استبداد با آزادی و مخالفت روحانیان با آزادی، بر جنبههای دیگری از «آزادی» و راه رسیدن به آن نیز توجه کرده است. جنبههایی مانند عدم تندروی، نقش قانون، نقش تربیت، نقش پارلمان، و از همه مهمتر برتری نهادن «آزادی» بر «ثروت». به نمونههای زیر توجه کنید:
«آسمان زد بر زمین چون سکه ابتر مرا
بس که در میدان آزادی کُمیتم تند راند
گیتی کجرو به زندان میدهد کیفر مرا
بس که بدخواهان بدم گفتند نزد..» (قصیده شکوه و تفاخر)
«جز فرقه مصلح نکند دفع مفاسد
آن فرقه که آزرم ندارد تو و من را
بیتربیت، آزادی و قانون نتوان داشت
سعفص نتوان خواند، نخوانده کلمن را
امروز امید همه زی مجلس شور است
سر باید کآسوده نگه دارد تن را
گر سر عمل متحد از پیش نگیرد
از مرگ صیانت نتوان کرد بدن را
جز مجلس ملی نزند بیخ ستبداد
افریشتگان قهر کنند اهریمن را
بینیروی قانون نرود کاری از پیش» (قصیده لزنیه)
« جمهوری سردار سپه مایه ننگ است
این صحبت اصلاح وطن نیست که جنگ است
آزادی و مشروطیت افتاده به زحمت
این گوهر پر شعشعه در کام نهنگ است» (قصیده در مخالفت با جمهوری)
این توجه لازم است که مخالفت روشنفکران و روحانیان با پیشنهاد ایجاد جمهوری توسط رضاخان سردار سپه در آن زمان از منطق استواری برخوردار بود، زیرا در دو کشور هم مرز ایران یعنی ترکیه و شوروی نظام جمهوری برقرار شده بود، یکی از این دو جمهوری بر اساس جدایی دین و دولت بود و دیگری آشکارا دین را تحقیر می کرد. تعداد روشنفکران لائیک در آن زمان در سراسر ایران بسیار بسیار اندک بود و قریب به اتفاق مردم جمهوری را مترادف بی دینی و ضدیت با دین تلقی می کردند.
«آزادگی و خرمی از سرو بیاموز
کآزاده و خرم به بهار و به خزانست
ای سرو تو آزادی از آن جاویدانی
هر کس که شد أزاد، بلی جاویدانست» (قصیده سرچشمه فین)
«فقر در آزادگی به از غنا در بندگی
گاو فربه بی گمان صید پلنگ لاغر است
ملک را ز آزادی فکر و قلم قوت فزای
خامه آزاد نافذتر ز نوک خنجر است.» (در قصیده حب الوطن)
«ارتجاع آمد و از آزادی کینه کشید
رفت پالان گرو ایام به کام خره شد» (در قصیده یک صفحه از تاریخ که به استقبال شعر لبیبی رفته با مطلع: کاروانی همی از ری به سوی دسکره شد/ آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد…)
«از نقمت دشمنان آزادی
گه در ری و گاه در خراسانم
در عرصه گیر و دار آزادی
فرسود به تن، درشت خفتانم
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
ای آزادی، خجسته آزادی!
از وصل تو روی برنگردانم» (قصیده بث الشکوی)
دوره دوم
در این دوره نفوذ اندیشه چپ مارکسیستی و سوسیالیستی به حدی رسید که در اصلاحاتی که توسط پادشاه کشور صورت گرفت نیز تبلور یافت: تقسیم زمین میان زارعان، سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها، تحصیلات مجانی در همه سطوح، «قانون کار» که بر اساس قانون کار کشورهای موسوم به «اقتصاد رفاه» در اسکاندیناوی برداشت شده بود، و بیمههای درمانی عمومی. بسیاری از این کارها حتی در کشورهای پیشرفته نیز به آن وسعت نبود. طبیعی است که اندیشه غالب آن زمان و محور اندیشگی روشنفکران و هنرمندان و شاعران نیز تحت تأثیر و نفوذ چپگرایان بود. خاستگاه سیاسی مهمترین شاعران این دوره نهضت چپگرای ایران بود: شاملو، اخوان ثالث، و کسرایی سرشناس ترین آنها بودند. و طبیعی است که شعر آنها بیش و کم نیز محملی برای اندیشگی سیاسی چپ باشد. در آن دوره تسلط اندیشه های مارکسیستی بر هنرمندان و روشنفکران چنان بود که اگر شاعر یا هنرمندی «چپ» نبود و یا «چپ» نمی زد، تقریباً هیچ راهی به مطبوعات – به عنوان مهمترین رسانه جمعی آن دوران – پیدا نمی کرد. نمونه را از مقالهای میآورم که داریوش آشوری هنگام انتشار «غربزدگی» جلال آل احمد در نقد آن نوشته بود، و هیچ یک از نشریات به اصطلاح روشنفکری آن روز حاضر به چاپ آن نشدند! این نکته نیز قابل تأمل است که در قسمت اعظم آن دوره نوعی از سانسور بر رسانههای جمعی حکومت می کرد که شاعران و نویسندگان نمی توانستند آثار خود را آزادانه و بدون ممیزی منتشر کنند، اما راههایی یافته بودند که حرف خود را با کنایه و ایما و اشاره به مخاطبان خود میرساندند. به هر حال در آثار این دوره به ندرت به کلمه «آزادی» یا مفهوم اجتماعی-سیاسی از آن در اشعار منتشره بر میخوریم.
مانیفست شعر این دوره را احمد شاملو به روشنی بیان کرده بود:
«امروز، شعر، حربه خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخهای از جنگل خلقند
نه یاسمین و سنبل گلخانه فلان
بیگانه نیست شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق:
او با لبان مردم
لبخند می زند،
درد و امید مردم را
با استخوان خویش
پیوند می زند.»
البته در اشعار آن دوره «امید» بیشتر به تعارف میماند و آنچه شاعران دنبال میکردند به قول شاملو «درد مشترک» بود. اما از همین «درد مشترک» هم تعریفی در دست نبود. شاملو در اشعار آن دوره چند باری از کلمه «آزادی» استفاده کرده، اما این موارد اندک، بیانی تغزلی و زیبا دارند:
«آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرنده ای،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضورِ انسان
آبادانیست….»
یا
«هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من، باری، همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد…».
فقدان هرگونه تعریفی از «آزادی» در شعر شاملو و دیگر شاعران مهم این دوره قابل توجه است. اشعار اجتماعی او عمدتاً مرثیههایی است برای شخصیتهای چپگرا چون خسرو روزبه، مرتضی کیوان، سرهنگ سیامک، و وارطان سالاخانیان. این مرثیهها را البته میتوان انتقاد و اشارههایی به خفقان حاکم در آن دوران دانست، ولی حتی تعریف جامعی از خفقان نیز در شعرهای آن دوره نیست؛ اگرچه شاملو در برخی نوشتهها و مصاحبههایش به نکاتی درباره آزادی اشاره کرده، که تأثیر عمیق اندیشههای مارکسیستی روسی در آن مشهود است. از جمله مصاحبهای را نمونه میآوریم که در سال پیش از انقلاب در نیویورک با مخبر مجله «نیویورک پست» انجام شده است. شاملو نوشته است:
«… آقاى بروس از همان دمِ در بنا كرد از نشریهشان تعریف كردن كه ما آزادترین و مستقلترین نشریه آمریکائیم. گفتم آقاجان، در آمریكا نشریهای كه بتواند چنین ادعایی بكند به طور قطع یا زائیده یك اقتضاى سیاسى است، یعنى فریبکاری و نعل وارونه، یا اصلاً وجود خارجي ندارد…. بنشین دلایل مرا بشنو: … [نشریه شما] هر هفته چند میلیون دلار هزینه تهیه آن مىشود…. بالا بودن تیراژتان چیزی را حل نمىكند… و هر چه تعداد نسخهها بیشتر بشود زیان بیشتری متحمل مىشوید و شما… باید به سهامدارانتان سود هم برسانید… آن همه حقوق كارمند و كارگر و هزینههاى چاپ و كاغذ و مخارج اداری و غیره را چی تأمین مىكند؟ فقط آگهى. – آگهى را كى به شما مىدهد؟ كارتلها و تراستها… حالا سركار به من بفرمائید حد و حدود آزادىتان تا كجاست.» (نگاه کنید به سایت رسمی احمد شاملو به نشانی: http://shamlou.org/?p=379)
اندیشه غالب روشنفکران و شاعران و نویسندگان آن دوره بر همین محور بود: نفی همه دستاوردهای تمدن غرب به عنوان دستاورد «امپریالیسم»، «کارتل و تراست» و با برچسب «آزادی بورژوازی».
اخوان ثالث بعد از وقایع ۲۸ مرداد از حزب توده کاملاً برید، و عملاً مبشّر یأس و ناامیدی شد. بیشتر اشعار اجتماعی او، از جمله «زمستان» و «چاووشی» به تبلیغ یأس می پرداخت و اثری از تقاضای «آزادی» در شعرش نیست؛ اگرچه بعدها در شعر «سگها و گرگها»، «بی عملی» مطلق را نشانی از نگهبانی «عزت آزادگی» دانست:
«دو دشمن در کمین ماست دائم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون: سرما درون: این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
دو… اینک… سومین دشمن… که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین… بیرحم… بیرحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف، گلگون شو، برافروز
که این خون خون ما بی خانمانهاست
که این خون خون گرگان گرسنه است
که این خون، خون فرزندان صحراست
درین سرما، گرسنه، زخم خورده
دویم آسیمه سر بر برف، چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد».
«عزت آزادگی» مورد تمجید اخوان در واقع کناره گیری از هر نوع فعالیت اجتماعی و به انتظار خراب شدن اوضاع است، تا جایی که در شعر «نادر یا اسکندر» خود آرزوی ظهور اسکندری را می کند:
«عزت آزادگی» مورد تمجید اخوان در واقع کناره گیری از هر نوع فعالیت اجتماعی و به انتظار خراب شدن اوضاع است، تا جایی که در شعر «نادر یا اسکندر» خود آرزوی ظهور اسکندری را می کند:
«آبها از آسیا افتاده است…
آنكه در خونش طلا بود و شرف
شانهای بالا تكاند و جام زد…
در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ما بی شرفها مانده ایم…
هر که آمد بار خود را بست و رفت.
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز می گویند فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
نادری پیدا نخواهد شد، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.»
شاعر سرشناس و تأثیرگذار دیگر این دوره سیاوش کسرایی است که در شعر «سیاهه» آزادی را در تقابل با استبداد تعریف کرده، مبارزان دوره مشروطه را آزادیخواه و «آزادی» را به درستی «گل نو ریشهای» میخواند که بر اثر بی احترامی خشکیده:
«… در جوانی پدرم …
و چه شبها که به شوق
پاسداری میداد
بر در مجلس شورا تا صبح
تا که مشروطه نیفتد به کف استبداد
و سرانجام ز خونی که روان شد بر خاک
ساقه خشک پر رنگین داد
پدرم یک تن از جوخه آزادی بود
آفرین بود بسی بر پدرم
پس یک چند از آن دوره پر شور و خروش
مزد پیروزیها را پدرم
پهن میکرد به حوض خانه بساطی رنگین
گوش میداد به آواز قمر
و به تار درویش
و به نقل و سخن یک دو سه تن از احباب
و گوارای وجود
گلویی تر میکرد
و چنین شد که گل تنهای آزادی
گل نو ریشه بیحرمت و پاس
توی گلدان بلورین به سر رف خشکید…»
اما شاعر نه تعریفی از این «گل نو ریشه» به دست داده و نه به علل خشکیدگی این گل نو ریشه پرداخته. همو در شعر دیگری « آزادی» را «دانه نهفته»ای میداند که بارور شدنش در سرزمین او که به «کویر» ماننده کرده، به گذشت نسلها نیاز دارد و آرزوی چنان روزی را میکند:
«ای واژه خجسته آزادی
با این همه خطا
با این همه شکست که ماراست
آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت؟
خواهی شکفت ای گل پنهان
خواهی نشست آیا روزی به شعر من؟
آیا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت؟
ای دانه نهفته
آیا درخت تو
روزی در این کویر به ما چتر میزند؟»
در آن سالها «گوزن» استعارهای از «چریکها»یی بود «میزدند و میگریختند». شاعر نیز خود را به «گوزنی گریزنده» تشبیه میکند که
«دل سیر از سیاحت کشتارگاه عشق
مشتاق دشت بیحصار آزادی
همواره
در معبر قرق
قلب نجیب خود را آماج میکنند.».
کسرایی در همین قطعه است که راه مسالمت آمیزی را که برای رسیدن به «آزادی» برگزیده مورد تردید قرار میدهد:
«آیا هنوز هم
آن میوه یگانه آزادی
آن نوبرانه را
باید درون آن سبد سبز جُست و بس؟»
و با اشاره و تمجید از حمله مسلحانه گروهی چریک انقلابی به ژاندارمری سیاهکل میگوید:
«ای آتشین شقایق پر پر
ای پانزده پر متبرک خونین
بر بادرفته از سر این ساقه جوان
من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
من در درون قلبم در این سفال سرخ
عطر امیدهای تو را غرس می کنم
من بر درخت کهنه اسفند میکنم به شب عید
نام سعید سفیدت را ای سیاهکل ناکام!
گفتم نمیکشند کسی را
گفتم به جوخههای آتش
دیگر نمیبرندش کسی را
گفتم کبود رنگ شهیدان عاشق است
غافل من ای رفیق
دور از نگاه غمزده تان هرزه گوی من
بیگاه میبرند
بینام میکشند
خاموش میکنند صدای سرود و تیر
این رنگ بازها
نیرنگ بازها
گلهای سرخ روی سراسیمه رسته را
در پرده میکشند به رخسار کبود
بر جا به کام ما
گل واژهای به سرخی آتش به طعم دود.».
و حرکت از مبارزه مسالمت آمیز به سوی استفاده از خشونت به جایی می رسد که در شعر«خانگی» هرگونه مسالمت را به عنوان «سگ رام» و دست آموز بودن حکومت رد میکند و خشونت را میستاید و آرزوی تبدیل شدن به «گرگ هار» با «خوی بیابانی» میکند:
«استخوانهایی از سفره رنگارنگش
که به سوی ما پرتاب شده
باوفامان کرده است
چاپلوسانه به دور و بر پاهای کسی میپوییم
که اتو دارد شلوار سفیدش هر روز
برق دارد کفشش
و به دستان پر انگشتری اوست مدام
بافته شلاقی چرمین و دسته طلا
خیز میگیریم که گاه و به او حمله کنان
پارس بر میداریم
ما ولی خشمش را هیچ نمیانگیزیم
راست این است که ما خانگی او شدهایم
لوس و شکلک ساز و دست آموز
و در این خیل که در مطبخ او میلولند
جان آزادی با خوی بیابانی نیست
سگ رامی شدهایم
گرگ هاری باید.»
قابل توجه است که این شاعر تودهای در آستانه فرا رسیدن انقلاب اسلامی شعری هم در مدح پیامبر اسلام و در واقع رهبری آیتالله خمینی سرود:
«والا پیامدار محمد
گفتی که یک دیار هرگز
به ظلم و جور نمیماند. برپا و استوار…
آن گاه تمثیل وار کشیدی
عبای وحدت بر سر پاکان روزگار
در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا
دیرینهای محمد جا هست
بیش و کم آزاده را
که تیغ کشیده است بر ستم…»
تئوریسین تأثیرگذار دیگر شعر در این دوره سعید سلطانپور است که فضای عرصه هنر را آغشته و آلوده به خون و انقلاب میدید و میخواست، و همین خواست، او را به شعر دوره سوم در یکصد سال اخیر یعنی دوران حکومت اسلامی پیوند میزند:
«با این همه شجاع
با این همه شهید
با کشورم چه رفته است
که از خاک میهن گلگون
از کوچههای دهکده
از کوچههای شهر
از کوچههای آتش
از کوچههای خون
با قلب سربداران
با قامت سیاه
انبوه پاره پوشان
انبوه ناگهان
انبوه انتقام
نمیآیند
چشم صبور مردان
دیریست
در پردههای اشک نشسته است
دیریست
قلب عشق در گوشههای بند
شکسته است
چندان ز تنگنای قفس
خواندیم
که از پارههای زخم
گلو بسته است
ای دست انقلاب
مشت درشت مردم
گل مشت آفتاب
با کشورم چه رفته است.»
سلطانپور در سال ۱۳۵۳ رسالهای با عنوان «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» انتشار داد که بسیار مورد توجه و استقبال روشنفکران چپ قرار گرفت. وی در این رساله بر اساس اندیشههای مارکسیستی رایج، هرگونه هنری را که برآمده از «تراکم نیروی کار» باشد و از «خلق» نباشد رد کرد و آن را از مقوله «تجاوز» دانست:
«طبقه استثمارگر با پشتوانه ربوده خویش که تبلور و تراکم نیروی «کار» مردمان محروم و خاموش است به موجودیت تحمیلی خویش قدرتی شیطانی بخشیده، و زیر سلطه تجهیزات نظامی، فرهنگ انحطاطی خود را به لعاب مفاهیم مترقی هنر و فرهنگ امروز میآلاید و میگسترد تا بیش از پیش پاسخگوی نیازمندیهای متجاوزین جهانی باشد.» (نگاه کنید به: «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه»، بازتکثیر از طرفداران چریکهای فدایی خلق، آلمان: http://ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_1/ketab1580/ketab1580.pdf، صفحه ۲)
سلطانپور بر اساس همین اندیشه وظیفه هنر و ادبیات را هم روشن کرده بود:
«وظیفه ای که امروز در هنر و ادبیات مطرح است، در اولین اقدام، چیزی جز توازن دیالکتیکی میان عینیت و ذهنیت نیست…. باید با تحلیل و شناخت موجودیت و عملکرد سازمانهای موجود اداری، نظامی، فرهنگی، سیاسی و دینی، تضاد عمده را درک کرد و در جوار این تضاد، تضادهای فرعی را نیز شناخت. هنر و اندیشه موظف میباید با اشکال خاص خویش را در زمینه ادبیات و هنر، به تحلیل و تفسیر تضاد اصلی جامعه بپردازد… تضاد اصلی جامعه ما که باید از طریق هنر و ادبیات درک شود، تضاد با با نیروی امپریالیسم و ناگزیر تضاد با سیستم بینابینی فئودال–بورژوائی ست.» (همان جا، صفحه ۵)
به این ترتیب شعر این دوره نیز بدون این که تعریفی از «آزادی» به دست بدهد، عملاً تبدیل به شعار «خونخواهی» و تبلیغ خشونت و انتقام شد. و عجبا که سلطانپور خود از اولین قربانیان خشونت و انتقام انقلابیون «غیر خودی» شد.
دوره سوم
شاعرانی که در دوره انقلاب اسلامی شهره شدهاند، اکثراً یا دنباله روی سنت شعری دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ (البته با مضامین دینی) هستند و یا شعارهایی در تقدیس وقایع انقلابی و رهبر انقلاب، که در فرهنگ ادبی امروز ایران از آن با عنوان «شعر آئینی» یاد می شود:
«این بانگ آزادی است، کز خاوران خیزد
فریاد انسانهاست کز نای جان خیزد
اعلام طوفانهاست کز هر کران خیزد
آتشفشان قهر ملتهای دربند است» (حمید سبزواری)
یا
«از خوان خون گذشتند صبح ظفرسواران
پیغام فتح دادند زان سوی جبهه یاران
ای ابر پر صلابت، آبی ز دیده بفشان
با مرگ لاله طی شد افسانه بهاران
بیباوران عالم با چشم دل ببینید
آیینه زمان است این پیر در جماران» (نصرالله مردانی)؛
یا شطحیاتی چون
«بر ساحلی صخرهای،
پیش روی امواج
ایستادهام.
واپاش ساحل کوب موجها
صخره زیر پایم را میشوید
و من هر بار
-که موجی در میرسد –
جام بر کف،
خم میشوم
به بوی سهمی
که از کاکل موج برگیرم
اما از آن پیش
موج در خود واشکسته است…
و من، عزمی دوباره را
چون پرچمی،
بر صخره واپس میایستم.
دگر باره چون موجی پیش میرسد
جام را چون داسی قوس میدهم
تا از سرخوشه آب
دستهای واچینم
اما، باز
جام خالی ست
و دریا در موج
و فاصله،
به درازای یک دست
و به دوری یک تاریخ!…
شتک خیزاب امواج،
تنها
یک-دو قطره
بر دیواره شفاف جام میچکاند،
و عطارد، در جام من است
«نهجالبلاغه» را میبندم.»(علی موسوی گرمارودی).
اما این دوره هم شاعرانی دارد که نوعی از «شک» و «خرد» در کارشان بازتاب دارد. شاید بهترین نمونه آنان قیصر امین پور باشد که به نظرم نسبت به شاعران پیش از خود از نظم فکری منسجم تری در فهم «آزادی» و بیان آن برخوردار است:
«دامن دریای بی ساحل
بیکران و موج در موج است
موج، همچون بال مرغابی
گاه پایین، گاه در اوج است
دم به در پهنه دریا
موج، شکلی تازه می گیرد
یک نفر با خط کشی کوچک
موج را اندازه می گیرد
در پی هر موج، سرگردان
روز و شب بیهوده می تازد
تا بریزد موج دریا را
در قفس هایی که می سازد
در قفس دریا نمی گنجد
زانکه کار موج پرواز است
ما همان دریای آزادیم
دشمن ما آن قفس ساز است.» (شعر دریای آزادی)
مفهوم «آزادی» در این قطعه، اگر هم شعر درباره جنگ سروده شده باشد، حتماً قابل تسری به آزادیهای اجتماعی مردم نیز هست. خاصه این که شاعر در قطعهای دیگر همین مضمون را مشخصاً درباره «مردم» بال و پر میدهد:
«چرا مردم قفس را آفریدند؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پرواز ها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟
پس از کشف قفس پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میلههای سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری؟
چرا لای کتابی خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاقکی کردند
پرپروانه و سنجاقکی را؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پرواز شان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند».
سؤال نخستین گام در راه دانایی است و سوالاتی که شاعر در این قطعه مطرح کرده، به روشنی درباره محدودیتهای آزادی در زمینههای مختلف اجتماعی است. سوال این است که چه کسانی «قفس» را برای محبوس کردن «آزادی» ساختند. پاسخ شاعر نیز روشن است: «مردم». اکثریت بزرگی از مردم در زمستان ۱۳۵۸ به قانون اساسی ولایت فقیه رای دادند که از خودشان سلب رای کند و کفالت آنان را چون دیوانگان و نابالغان به رهبر مذهبی کشور بسپرد. «قفس»ی که شاعر از آن یاد می کند، تعبیری نو از نظمی نوین است که سعی دارد همه مردمانش را در قالب مشخصی تعریف کند، در حالی که شاعر «آزادی» را به مثابه دریایی میداند که در قالب ریختنی نیست، و توصیفی که از مردم جامعه ارائه میدهد، بیگمان یادآور مشخصههای زندان و زندانی شلاق خورده است با میلهها و لباسهای «راه راه»:
«جامه راه راه
پایجامه راه راه
میلههای رو به رو \
راه راه
پشت سایه روشن مژه، نگاه
راه راه
روی شانهها
راه راه تازیانهها \
آشیانهها
لانههای كوچك سیاه
بیپر و پرنده راه راه
گریههای شور و خندههای تلخ گاه گاه
راه راه
در میان این جهان راه راه
این هزار راه
راه
راه كو؟
كجاست راه؟» (شعر دنیای راه راه)
با این همه، با گذشت یک قرن و نیم و بیشتر از آغاز آشنایی ایرانیان با مفهوم «آزادی» به معنای جدید اجتماعی و سیاسی آن در جوامع مدرن، هنوز این مفهوم در شعر فارسی که مهمترین هنر بومی ایران است بازتاب و جلوه ای در خور نیافته است.
شعر فارسی در چند دهه اخیر شاخههایی تناور نیز در خارج از ایران یافته است. حضور بیش از دو میلیون ایرانی و ایرانی تبار که به اختیار یا اجبار کشور خود را ترک گفته و عمدتاً در کشورهای اروپایی و آمریکا و کانادا اقامت گزیده اند، و نیز آشنایی با فرهنگهای مختلف و عشق به زبان فارسی بر غنای اجتماعی شاخه شعر فارسی در خارج از ایران افزوده است. گذشته از شاعران تاثیرگذاری چون نادرپور و منوچهر یکتائی و اسماعیل خوئی و منیر طه و ایرج جنتی عطایی که دوران بالندگی شان در ایران بوده است؛ شاعرانی چون میرزاآقا عسگری و حسین شرنگ و رویا حکاکیان و محمود فلکی و نیز علیرضا زرین (که به دو زبان فارسی و انگلیسی شعر میسراید) نیز هستند که در خارج از ایران بالیدهاند و برخی از اشعارشان درباره «آزادی» و بیشتر «ستایش» آن است، اما بررسی آنها در این چارچوب نمی گنجد.