post-thumb

ظاهر و باطن برخورد ۱۰۰ ساله ایران با مدرنیته

چکیده مطلب

رامين جهانبگلو در این مصاحبه با بینشی عمیق، مواجهه ایران با مدرنیته در یکصد سال گذشته را ارزیابی می کند. جهانبگلو با تاکید بر تفاوتهای میان «مدرنیته» و «مدرنیزاسیون» به واکنش اجتماعی در برابر نیروهای خواهان مدرنیته از دیدگاه انتقادی و مبتنی بر قرائن پرداخته است. خصوصیات متمایز کننده مدرنیته و روشنگری در غرب چه بود؟ چه زمانی و چگونه ایران مجذوب مدرنیته شد؟ منابع اندیشگی داخلی ایران در پاسخ به تلاش برای تقلید از غرب چه بود؟ منابع اندیشگی داخلی ایران در پاسخ به تلاش برای تقلید از غرب چه بود؟ پاسخ نهضتهای ضد مدرنیته و ضد مدرنیزاسیون به متقاضیان آن چه بود؟ چالشهای نسل کنونی ایرانیان در «جهانی شدن» کدام است؟ و چشم انداز ایرانی مدرن تر در سده ۱۴۰۰ چیست؟ پاسخهای جهانبگلو به این پرسشها کاملا شگفت انگیز است. اما طرح خود این پرسشها و رویکرد جهانبگلو به برخی از این پرسشهایی که سالهاست در سپهر سیاسی-اجتماعی ایران مطرح بوده ا‌ند، بیانگر دیدگاه انتقادی و منحصر بفرد او نسبت به مدرنیته و مدرنیزاسیون در ایران میباشد.

این مطلب نسخه رونوشت مصاحبه دکتر رامین جهانبگلو با پروژه ایران ۱۴۰۰ است.

تعریف مدرنیته

مفهوم مدرنیته به آن صورتی که ما امروزه می شناسیم، اطلاق می کند به یک دوره خاصی از تاریخ بشریت و تاریخ غرب، به ویژه به خاطر این که مدرنیته اولین بار در غرب شکل گرفته و [ریشه های آن] بر می گردد به طور کلی به نگرش جدیدی که در مورد انسان و جهان، به ویژه ما در زمینه فلسفی داریم در مورد سوژه های مدرن صحبت می کنیم، که خودش را مالک و سرور طبیعت می کند و از خودش خودآگاه است.[ مدرنیته] سوژه ای است که به صورت دکارتی می آید و مسأله یعنی je pense, donc je suis من می اندیشم پس هستم را مطرح می کند. بعد انقلابهای صنعتی و انقلابهای علمی را داریم و به ویژه نتایج سیاسی مدرنیته از [دوره] رنسانس تا [دوره] روشنگری. و بعد از روشنگری در انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه اَشکال سیاسی به خودش می گیرد و دنیا را تحت تأثیر می گذارند و به هر حال از آن به بعد است که ما می توانیم در مورد دموکراسی های مدرن و در مورد [پروژه] «دولت – ملت» صحبت کنیم.

برخورد ایران با مدرنیته

در مورد ایران اگر بخواهیم بدانیم، ایران از دوره جنگ ایران و روس به بعد می توانیم بگوییم که واقعاً با دنیای مدرن و اروپا مستقیماً در تماس بوده و آن به خاطر این است که همان طوری که میدانید شکست هایی که ایران در جنگ ایران و روس می خورد و معاهده ترکمانچای و گلستان که به نوعی تحقیر می شود، هم اشراف ایرانی و هم روشنفکری ایران [تحقیر می شوند] و به دنبال راه حل هایی می گردند برای این که بتوانند دو مرتبه شکل خاصی به خودشان بدهند و عملاٌ در قسمت ارتش و استراتژی و بعد، خوب کم کم، تبدیل می شود به یک جامعه مدرن. از آن به بعد است که ما به نوعی داریم در مورد elite يا نخبگان جدید مدرن در ايران صحبت مي كنيم، يعني كساني كه با اروپا و غرب در ارتباط اند و من برای اين كه خيلي خلاصه بگویم این برخورد به نوعی یک برخوردی است که اولش خیلی شگفت آور است برای خیلی ها. مثلاً وقتی شما سیاست نامه ها را می خوانید، [سیاحان] وقتی به اروپا سفر می کنند، اساساً اینها تحت تأثیر اروپا قرار می گیرند. حتی پادشاهان دوره قاجار وقتی سفر می کنند در سفرنامه هایشان مثلاً در مورد باغ وحش آنجا یا حتی گداهای آنجا می نویسند. بنابراین، این حالت تحت تاثیر [قرار گرفتن] و شگفت زدگی اول است و بعد، خوب در دوره های بعد شما شکلهای دیگری هم می بینید که درباره اش صحبت می کنیم.

سال 1300 آغاز مدرنیزه کردن و دوره خوش بینی به مدرنیته در ایران

دوره رضاشاه برای مدرنیزاسیون ایران و آشنایی نخبگان ایرانی با مدرنیته شاید مهمترین دوره قرن بیستم ایران است و حتی اگر با امروز مقایسه کنیم من فکر می کنم که هنوز به نوعی حتی مهمتر از دوره ای است که ما الان داریم توی آن زندگی می کنیم. چرا؟ بخاطر این که ما بعد از مشروطیت نخبگان فرهنگی، علمی، و سیاسی خیلی زیادی داریم. از جمله افرادی که حالا چه در طیف لیبرال جامعه یا راست جامعه قرار می گیرند، یا در طیف چپ جامعه قرار می گیرند. اسامی شان خیلی مشخص است افرادی هستند مثل علی اکبر سیاسی، محمد علی فروغی، [علی اکبر] داور. بعد شما افرادی مثل صادق هدایت را دارید، بزرگ علوی را دارید، [سید محمد علی] جمالزاده را دارید. به هر حال همه شان یک تفاوتی که با امروز ایران دارند این است که همه شان به نوعی تحت تأثیر مشروطیت اند. همه شان به نوعی می توانم بگویم که می خواهند ایران مدرن بشود. الزاماً مدرن شدن ایران برای خیلی از آنها به معنای قبول یا پذیرش حکومت رضاشاه نیست البته. مثلاً شما افرادی که در طیف چپ دارید مثل بزرگ علوی یا 53 نفر یا تقی ارانی کسانی نیستند که الزاماً پادشاهی رضاشاه را قبول کنند یا حکومت آمرانه رضاشاه را قبول کنند ولی آن چیزی که خیلی مهم است و مدرن هم هست، این است که آنها اعتقاد دارند که باید یک دولت مدرن در ایران باشد. باید نهادهای مدرن باشد که اتفاقاً ما می توانیم بگوییم که به نوعی اینها برای ایران تا دوره انقلاب باقی می مانند، مثل دادگستری، مثل ثبت [اسناد و] احوال، مثل تعلیم و تربیت و آموزش جدید که افرادی مثل خود من نتیجه آن هستیم، به هر حال. در دوره پهلوی که تربیت مدرن با خودش می آورد. من فکر می کنم که این روشنفکران تأثیر خیلی بسزایی در پیشرفت هنر مدرن در ایران، فرهنگ مدرن در ایران، علم مدرن در ایران، و سیاست مدرن در ایران داشتند.

تقابل با مدرنیته: گرایشات بدبینانه، «بازگشت به خود» و بومی گرایی

دوره محمد رضاشاه با دوره رضاشاه یعنی پهلوی اول با پهلوی دوم یک تفاوت اساسی دارد، آن است که روشنفکران و نخبگان سیاسی دوره پهلوی اول کسانی هستند که با خوش بینی به غرب و به مسأله عقلانیت مدرن و دولت مدرن نگاه می کنند. تقریباً همه شان حتی کسانی که می توانیم بگوییم کمونیست یا مارکسیست هستند مثل تقی ارانی و بزرگ علوی و دیگران. در دوره محمدرضاشاه خُب ما یک نوع تکنوکراسی مدرن هنوز داریم. ما هنوز نخبگانی داریم که این خوش بینی را دارند ولی بعد از کودتای 28 مرداد و به ویژه بعد از شهریور 1320 اتفاقی که می افتد این است که شما در طیف سنتی جامعه هم یک کسانی که به هر حال یک نوع عقب نشینی فکری کرده بودند و یک عقب نشینی سیاسی کرده بودند در دوره رضاشاه، دو مرتبه دارند وارد صحنه سیاسی می شوند و آنها هستند که به هر حال کاملاً یک موضع گیری سنتی دارند و سنت طلب هستند و حتی می توانم بگویم خیلی خشن اند. برای این که سه نخست وزیر محمد رضا شاه را به هر حال ترور می کنند. منظورم نواب صفوی و دیگران هستند طبیعتاً، و بالاخره در سالهای 1340 و 1350 غیر از طیف چریکی در واقع ، که مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی هستند، شما روشنفکران تیپ آل احمد و شریعتی را دارید که روشنفکران ایدئولوژیک هستند. روشنفکرانی هستند که غرب ستیز اند، روشنفکرانی هستند که بومی گرا هستند. چیزی که در دوره رضاشاه نبوده یا خیلی کم بود، یعنی اکثر روشنفکرانی که حتی به رضاشاه با یک دید انتقادی نگاه می کردند و به این صورت غرب ستیز نبودند. بنابراین غرب ستیزی و بومی گرایی مال [خاص] دوره محمد رضا شاه است. چیزی که شما در دوره رضاشاه ندارید و بنابراین مدرنیته را می ایند مورد سوال قرار می دهند، به نام «بازگشت به خود» یا بازگشت به هویت بومی و ملی و به نوعی با استناد به ایدئولوژی ها، چه مارکسیستی و چه اسلام گرا، باز این چیزی است که در دوره رضاشاه خیلی ضعیف شده بود، به خاطر این که اکثر نخبگانی که در داخل ایران و خارج ایران هستند با همدیگر هم صدا [هستند] که ایران باید مدرن شود و ایران باید که به طرف در واقع روشنگری برود، در صورتی که در دوره محمدرضا شاه یک نوع تردید درباره این موضوع دارید که نتیجه اش به هر حال انقلاب ایران است.

ضدیت با مدرنیته، ایدئولوژی گرایی

خوب انقلاب اسلامی به هر حال در نگاه اول کاملاً ضد مدرن است و ضد غربی است و ضد نخبگان است و می توانیم بگوییم [ضد] غرب گرا و نخبگان مدرن است و تقریباً می خواهد بازگشت بکند به سنت و بازگشت به گذشته بکند. این که مشخصاً هیچ تردیدی در آن نیست.

حالا یک نکته دومی که می شود گفت که به نظرم خیلی مهم است به آن اشاره کنیم، این است که انقلاب اسلامی به هر حال به نوعی خودش دستاوردِ رویارویی غلط ایران با مدرنیته بوده. من فکر می کنم که در دوره پهلوی دوم به هر حال از نظر جامعه شناختی و از نظر فکری افرادی در این جامعه به وجود آمدند که آنها انقلاب ایران را [ایجاد] کردند و بنابراین پروژه مدرنیته و روشنگری در ایران شکست خورده[ بود] که یک چنین آدمهایی توانستند بیایند و غالب شوند بر جامعه ایران و در واقع ایدئولوژیِ به نظر من البته ایدئولوژی واپسگرای خودشان و ایدئولوژی سنت طلب خودشان را بیاورند جایگزین آن پروژه روشنگری و پروژه مدرنیته ای بکنند که افرادی مثل فروغی یا داور یا صادق هدایت یا بزرگ علوی یا جمالزاده در دوره رضاشاه به آن اعتقاد داشتند.

انقلاب ایران اساساً پایان پروژه رضاشاهی است، اساساً پایان پروژه نخبگان مدرن است، اساساً پایان هرگونه حس و کوشش برای بوجود آوردن یک روشنگری ایرانی است.

بنابراین، اتفاقی که می افتد، خصوصاً در دهه اول انقلاب ایران، شما می بینید که همه جا ایدئولوژی های مختلف[حضور دارند و یک نوع ایدئولوژی زدگی خیلی شدید [وجود دارد] که حتی من می توانم بگویم که آن ایدئولوژی زدگی خیلی ضد مدرن و ضد روشنگری[است که] کار خودش را انجام می دهد. برای این که هیچ گونه ایده انتقادی در هیچ جا نیست. فقط مسأله این است که شما این ایدئولوژی ها را باید، چه چپ به راست چه اسلامی، چه دولتی، چه مجاهدین خلق، چه حزبی، همه را بايد قبول کنید، همان طوری که هست بدون این که هیچ پرسشی بکنید.

بنابراین توده مردم به جای این که به نخبگانشان رجوع کنند بیشتر رجوع می کنند به ایدئولوگ ها. در دوره انقلاب ایران، روشنفکران یا از بین می روند، یا به تبعید می روند، یا به سکوت واداشته می شوند. شما روشنفکری ندارید که خیلی در روزنامه ها بتواند بنویسد، فقط در همان سال اول است که در روزنامه آیندگان ممکن است بنویسند، بنابراین تمام پروژه می شود یک پروژه سنت طلبی و یک نوع پروژه به نظر من واپسگرایی و یک نوع شکست روشنگری در ایران[است] كه ما به هر حال اين را[پروژه روشنگری] از سال 1300 داشته ايم.

مدرنیته در ایران امروز

ببینید، ایران هم مدرن شده، هم نشده. چه جوری مدرن شده؟ ایران به هر حال در جستجوی مدرنیته بوده و هست و این را شما در نسل جوان غیر دولتی ایران می بینید که کسانی هستند که حالا به هر گونه که هست، می خواهند که به نوعی این دستاوردهای مدرنیته را به دست بیاورند. حالا از طریق هنر، موسیقی، نقاشی، علم و خیلی کوششهای زیادی می کنند. البته یک تعداد زیادی از این افراد در خارج از کشور ایران زندگی می کنند.

و از آن طرف ایران مدرن نشده، به خاطر این که ما تمام آن دستاوردهایی که از مشروطیت به این طرف داشتیم، یا بگویید از سال 1300 به این طرف داشتیم، همه را از دست داده ایم. به این صورت از دست دادیم که به هر حال [ هدف] پروژه سیاسی و فکری جمهوری اسلامی ایران که بعد از انقلاب پیاده شده، نابود کردن تمام دستاوردهای رضاشاهی بود، از جمله دادگستری سکولار، از جمله پروژه آزادی زنان و آموزش مدرن. لااقل در این سه وجه، اگر وجوه دیگرش را نخواهیم بگوییم. وجوه دیگر هم خیلی بوده، طبیعتاً. به نظر من اینها هست. بعدش هم نخبگان مدرن در ایران آنقدر مطرح نبودند. حالا اتفاقی که افتاده این است که به هر حال، در کنار این دستگاه مرکزی و ایدئولوژی مرکزی، بعد از جنگ ایران و عراق، در سالهای 1370 به بعد، شما می بینید که نسلی می آید که علاقه مند است مجلات جدید داشته باشد و کتابهای جدید و ترجمه های جدید داشته باشد، و با فلسفه جدید، با علم جدید آشنا شود، و همین اتفاق می افتد. البته خوب نتایجش، نتایج سیاسی و اجتماعی اش را ما در بیست سال گذشته در جنبشهای مختلفی که در ایران اتفاق افتاده دیدیم. خصوصاً جنبشی که در آن جوانان شرکت کردند. مثل جنبش سبز. و خوب این رویارویی باز یک مقدار صورت گرفته، ولی برخورد خشونت آمیزی که، موجب شد که این پروژه نتواند خودش را در جامعه ایران تماماً جا بیاندازد؛ به خاطر این که یک اشتباهی که ما همیشه می کنیم این است که، جمهوری اسلامی و پروژه انقلاب، خودش را علم گرا معرفی می کند و به ما می گوید ما می خواهیم بمب اتم و انرژی اتمی داشته باشیم. من با علم جدید مخالفتی ندارم، ولی در کنار این علم جدید، نخبه گرایی مدرن را قبول ندارد. یعنی می گوید شما به من انرژی اتمی بدهید ولی دکارت نخوانید، کانت نخوانید، هگل نخوانید، نیچه نخوانید، مارکس نخوانید، اینها خطرناک اند، برای این که به شما یک اندیشه انتقادی می دهد.

به هر حال، ما این مدرنیزاسیونِ ابزاری (نه مدرنیته) و عقلانیت ابزاری را در جمهوری اسلامی، یا بگوییم ایران بعد از انقلاب، داشتیم که جای خودش را باز کرده و حتی نمودار هم دارد، ولی فاقد هرگونه اندیشه انتقادی است و تمام آن پروژه روشنگری را که می انجامد به آزادیهای مدنی و حقوق بشر، رد می کند. در صورتی که اینها در مدرنیته به طور کلی با هم اند. ما آمده ایم اینها را از همدیگر تفکیک کرده ایم. خوب طبیعتاً اگر این تفکیک را ما باز بخواهیم انجام دهیم، آینده دموکراتیکی برای ایران [متصور] نخواهد بود. یعنی ما یک حکومت اتوریته یا توتالیتر علم گرا می توانیم داشته باشیم، چنان که در روسیه استالینی هم وجود داشت و نازی ها[در آلمان] هم به آن اعتقاد داشتند، ولی دموکراسی [در آنها] وجود نداشت.

چشم انداز 1400 و چالشهای نسل جوان

این نسل به نظر من یک گرفتاری بزرگ دارد: نسلی است که درس خوانده است، نسلی است که دکتر مهندس زیاد بیرون داده، نسلی است که تکنوکراتیک فکر می کند، نسلی است که بیزنس امروز دنیا را خوب می فهمد، ولی نسلی است که اندیشه انتقادی ندارد و نسلی است که به خودش به صورت انتقادی نمی تواند نگاه کند، نسلی است که نمی تواند در واقع تمام خطوط مهم دموکراسی و دموکراتیزاسیون را در یک کشور بیابد و ترسیم کند. بنابراین راه حل را در همه زمینه ها در تکنولوژی های مدرن می داند و فکر می کند اگر این تکنولوژی ها را بیاوریم، ما می توانیم یک دولت مدرن داشته باشیم و کافی است. در صورتی که این اشتباهی است که به هر حال ما در زمان محمدرضا شاه هم انجام دادیم.

تکنوکراسی باید در کنارش یک نوع الیت روشنفکر هم باشد همیشه، یک نخبگان روشنگر هم باشد. این پروژه مدرنیته و پروژه روشنگری فقط علم گرا نیست و فقط علمی نیست و فقط تکنولوژیک نیست؛ بنابراین شما احتیاج دارید به نخبگانی که بتوانند یک جامعه را اداره کنند، از نظر سیاسی، یعنی آشنایی داشته باشند. اولاً پروژه دموکراسی داشته باشند، دموکراسی به هر معنایی. حالا می تواند دموکراسی شاهنشاهی باشد، یعنی مشروطه باشد. فرقی نمی کند، ولی باید تمام اصول حکومت با میانجی [واسطه] و نمایندگی[مردم] وجود داشته باشد [و در آن] انتخابات معنی داشته باشد، حقوق لیبرال و مدنی معنی داشته باشد.

خوب اینها الزاماً چیزهایی نیست که توسط این جوانانی که با تکنولوژی های امروز هم آشنایی کامل دارند، اینها در ذهنشان اینها آمده باشند را دوره کرده باشند. بنابراین همیشه باز آن خلا سیاسی وجود دارد. یعنی شما به محض این که باید آن پروژه اجتماعی را بیایید شکل بدهید،[چنان] که دردوره پهلوی اول، بخاطر این که یک نوع نخبگان در کنار دولت قرار گرفتند و شاید هم در متن دولت قرار گرفتند، توانستند این پروژه را عملی کنند، [باید بتوانید آن را عملی کنید] ولی خوب این پروژه به خودی خود عملی نمی شود، اگر آدمهایش نباشند. این آدمهایش را شما باید تربیت بکنید. ما امروز دکتر مهندس خیلی تربیت می کنیم ولی فیلسوف خیلی کم تربیت می کنیم. مثلاً فرض کنید. یا مثلاً پژوهشگر در زمینه علوم سیاسی یا به طور کلی علوم انسانی خیلی کم تربیت می کنیم، چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران. و خوب اینها هم احتیاج است برای این که در خود پروژه مدرنیته در غرب اینها در کنار هم قرار می گرفتند. شما رنسانس را که نگاه می کنید میبینید که هم نقاش دارید، هم آرشیتکت دارید، هم مهندس دارید، هم آدم مثل ماکیاولی دارید، یعنی دیوانسالار هم دارید. همه در کنار هم قرار می گیرند. همه جزو یک پروژه هستند. ما آمده ایم اینها را از همدیگر جدا کردیم و خوب وقتی از همدیگر جدا بکنیم، طبیعتاً نتیجه اش هم آن چیزی که می خواهیم نخواهد بود.


Related Content