این مقاله به تاریخ ۲۷ فوریه ۲۰۲۱ به مناسبت روز جهانی زن هشتم مارس نوشته شده است.
مقدمه:
شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد مبارزات رهایی بخش زنان با آغاز تکاپوهای نهضت مشروطه آغاز نشده است اما فضای انقلابی این دوره باعث شد تا جنبش معاصر زنان جوانه بزند.1 یکی از پترنهای جوامع پدرسالار که به نفع زنان عمل کرده این است که «وقتی کسی به کسی نبوده زنان نفس آزاد کشیدهاند». در واقع هر زمان که نظم مستقر پدرسالار بر اثر بلایای طبیعی، جنگ داخلی و به ویژه انقلابهای همه گیر از هم پاشیده یا شل شده است، زنان عاملیت بیشتری از خود نشان دادهاند. نهضت مشروطه و انقلاب ۵۷ هم دو مصداق بارز آزاد شدن انرژی سرکوب شده زنان و فعال شدنشان در عرصههای مدنی و سیاسی است.
همه ما زنان تا حدی که علم ژنتیک اجازه میدهد میراث بر تجربههای زنانه اجداد خود هستیم و رازهای رهایی زنانه را نسل به نسل به یکدیگر انتقال دادهایم، از این نظر فمنیسم در ایران به اندازه تاریخ ما قدمت دارد. با این وصف مادران جنبش معاصر زنان از روزنه هایی که بر اثر جریان تجددخواهی باز شده بود به عرصه اجتماعی راه پیدا کردند. از همان زمان بدنه جمعی (collective body) جنبشی که من و هم قطارانم در آن شناوریم شروع به نشو و نما کرد و تجربههای روزمره خودش را در ضمیر جمعی ما نسل به نسل ثبت کرد.
با اینکه جنبش معاصر زنان در بافت اجتماعی الیتهای (elites) سکولار و پیشرو در دوران مشروطه شروع به شکوفایی کرد، اما از نظر خاستگاه ایدئولوژیک نمیتوان جنبش معاصر زنان را فرزند هیچیک از جریان های فکری-سیاسی آن دوره مانند لیبرالها یا ملیگراها یا مارکسیستها دانست. “شکوفایی جنبش زنان و فمنیسم در ایران در زمان مشروطه” اما معنایش این نیست که فمینیسم در ایران فرزند مدرنیته است. در این صورت جنبش معاصر ایران چگونه زاده شده، چه دگردیسیهایی داشته و راز بقایش چیست؟
جنبش زنان از کجا می آید، روحش چیست و چه می خواهد؟
مبارزات فمینیستی من از دوران دانش آموزیام در سال ۱۳۵۲ ه.ش آغاز شد. از آن زمان به طور پیوسته در جنبش رهایی بخشی زنان ایران فعال بودهام. به گذشته که مینگرم در مییابم که دست کم پنج دوره از اوج و فرود جنبش زنان را زندگی کرده و شاهد آمد و شد نسلهای مختلف بودهام:
- از ظهور زنان انقلابی در دهه ۵۰ ه.ش تا وقتی که زنان در انقلاب ۵۷ با احزاب سیاسی در آمیختند.
- سرکوب دهه ۶۰ و محفلی شدن گروه های زنان.
- دوران شکوفایی جامعه مدنی در دهه ۷۰ پس از جنگ ایران و عراق.
- بهار جنبش زنان در دهه ۸۰
- سرانجام ظهور کنشگری دیجیتال در دهه گذشته
اما زندگی جنبش زنان معاصر بسی طولانیتر از اینهاست و مجموعا تا قبل از انقلاب ۵۷ه.ش سه دوره اوج و فرود دیگر هم داشته است. به قصههای مادران و مادربزرگهایمان که گوش کنیم میتوانیم دورههای اوج فعالیت آنان را از نظر تاریخی به سه دوره که دست کم هر کدام یک دهه دوام داشتهاند تقسیم کنیم:
- از آغاز دوره مشروطه تا کودتای رضا پهلوی
- به قدرت رسیدن پهلوی دوم و گشایش فضای سیاسی تا کودتای ۲۸ مرداد
- دوران باز شدن فضای سیاسی پیش از انقلاب ۵۷
همزیستی طولانی با اوج و فرودهای جنبش زنان و اعتماد به غریزه جمعی زنانهمان به تدریج مرا به این خودآگاهی رساند که درست است که من به عنوان یک فرد در بدن خودم زندگی میکنم اما در عین حال در بدنهای جمعی متواتری هم زندگی میکنم که یکی از اصلیترین آنها بدن جمعی جنبش زنان است. ادبیات غنی عرفان شرق با عنوانهایی نظیر وحدت در کثرت2 و Unity in Diversity میتواند3 این تجربه مرا با زبان معرفت شناسی توضیح دهد. فلسفه روانشناسی اجتماعی نحله یونگ هم تا حد زیادی به فهم زندگی در بدن جمعی یاری میرساند.4 در اینجا میخواهم برای شناختن این بدن جمعی از بیرون به قضیه نگاه کنم.
درست است که شور و حال و فضای نهضت مشروطه مانند قابلهای توانست جنبش زنان دوره جدید را متولد کند اما جنبش زنان ایران سلسلهای از رشتههای خواهری جهانی بوده و قبل از تولدش خواهران بزرگتری در اروپا و آمریکا داشته است. خواهرانی که عینا همان تجربههای زنانه را در جوامع خود داشتهاند و الهام بخش خواهر نوظهور خود شده بودند. بنابراین شناختی که فمنیستهای نوظهور دوره مشروطه از مسئله غرب و غربزدگی یا ملی گرایی داشتهاند همان شناخت معرفت شناسانه جامعه روشنفکران ملیگرا مانند احمد کسروی یا مذهبیهای مترقی مانند سید جمال الدین اسدآبادی نبوده است. رابطه اولین نسل جنبش زنان ایران با زنان غربی بر اساس collective body pain و دردهای بنیادین و مشترک زنانه بوده است. مسئله همه زنان یکی بود: همه در مورد حق آموزش و سواد و حق رای و حقوق اولیه در زندگی زنان حرف می زدند.5 آنقدر مطالبات فطری و بر اساس نیازهای اولیه بشری بود که زنان ایرانی حس فاصله از زنان سایر کشورها و فرهنگ ها و به خصوص زنان سفید غربی نداشتند. اینکه بعدها چطور فمینیسم سفید غربی با زنان سایر کشورها معامله کرد منازعاتی است که بعدها بین خواهری جهانی پیش آمد. تقریبا در خیزش جهانی دهه ۷۰ میلادی و همزمان با کودکی من بود که غربزدگی مسئله اصلی زنان پیشروی ایرانی شد. رابطه خواهری واحد زیر سوال رفت و به جای آن تکثرگرایی و درهمتنیدگی هویتها در غرب و استعمار زدایی از زنان در شرق جایگزین آن شد. بنابراین تجربه اولین نسل جنبش زنان که در دهه ۳۰ میلادی ظهور کردند در مواجهه با مدرنیته و غرب نه تنها تجربهای متفاوت از تجربه نسل انقلابی ضد غرب دهه ۷۰ میلادی بود بلکه با تجربه مردان تجددخواه هم دوره خودشان هم زمین تا آسمان تفاوت معنا داشت.
مسئله اصلی جنبش زنان بطور غریزی و یونیورسال مبارزه با پدرسالاری سیستماتیک بوده است.
مسئلهای که ایدئولوژی گرایی نمیشناسد و میتواند از طیف سکولار لیبرال تا چپ روشنفکر و روحانیت مدرن را نشانه برود. بنابراین به رغم همه تغییرات سیاسی یک صد سال اخیر جنبش زنان معاصر جریان زندگی مستقل خودش را داشته است. جنبشی که از بدنه زنان نخبه مانند «طاهره قره العین» و اشرافی مانند شاهزاده قجر «تاج السلطنه» شکوفه میزند به تدریج آنچنان ریشه گسترانده و شاخه شاخه میشود که امروزه از قید ایدئولوژی و طبقه و مذهب و قومیت و گرایش جنسی و حتی مرزهای جغرافیایی پا فراتر گذاشته و زمین تا آسمان با مادربزرگهای خود فاصله پیدا کرده است.
با این همه شکستن پدرسالاری و مردسالاری سیستماتیک موتور محرکه نیروی زنانه ما نبوده است. در اصل موتور محرکه جنبش زنان به طرزی طبیعی و یونیورسال رسیدن به آرمان جمعی آزادی و رهایی زنانه است و تمام کنشگریهای بدن جمعی ما هم برای رسیدن به این آرمان طراحی میشود. برای همین هم مبارزه با جریانهای سیاسی دوره معاصر و مستقل شدن از سایه سیستم پدرسالاری چه در دوره پهلوی و چه در دوره جمهوری اسلامی “آرمان'' فمینیستی نیست بلکه “مسیری” است که جنبش معاصر زنان برای رسیدن به آزادی طی کرده است.
یک مشخصه دیگر این است که بدن جمعی جنبش معاصر زنان از چه منبعی انرژی میگیرد و چگونه توانست است این همه بالا و پایینهای تاریخی را تاب بیاورد؟ منبع انرژی حرکت های زنانه “نیاز به قدرت” نیست. فعالیتها و کنش جنبش زنان معاصر، براندازی این رژیم و آن رژیم و جنگ افروزی و مبارزه برای رسیدن به قدرت سیاسی نیست. انرژی اصلی از نیاز باطنی زنانه ما به آزادی و رهایی بیرون میریزد به همین دلیل هم هست که جنس اکتیویسم ما فمنیستها صلح طلبانه است و انرژیاش را از طریق مبارزه با سیستم پدرسالاری نمیگیرد. بنابراین ماموریتهایی مانند تغییر برای برابری، تحقق حقوق شهروندی و حقوق زنان حقوق بشر است بخشی از سفرهای بدن جمعی جنبش زنان به سمت و سوی رهایی و آزادی است و نه ماهیت آن.
آزادی و رهایی معنا است و نه مطالبه
رهایی معنای زندگی فمنیستی است و نه مطالبهای فمنیستی. در واقع رهایی آن نی شعر مولوی است که به دنبال نیستانش می گردد:
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
از زمانی که سیستم پدرسالاری در تاریخ ظهور کرد مادران ما ترومای از دست دادن آزادی و رنج سرکوب زنانه را وارد ضمیر تاریخی ما زنان کردند. شاید با ظهور فلسفه اگزیستانسیالیزم در قرن نوزده بود که بعدها فمینیسم اگزیستانسیال6 دریافت که مسئله وجودیاش بازگشت به آن آزادی است که پیش از دوره پدرسالاری داشته است. بنابراین رهایی و آزادی پدیدهای ماهوی و وجودی است اما مطالبات زنان خواستههایی است که در مراحل مختلف زندگی به ذهن و خودآگاهی جنبش زنان خطور می کند.
واژههایی که در تاریخ جنبش زنان به عنوان مطالبات استفاده شده است مانند: آموزش و حق رای، تحقق حقوق سیاسی و مدنی زنان، تامین برابری و رفع تبعیض از زنان، توسعه توانمندیهای زنان، حقوق بشر زنان، رفع خشونت از زنان، تامین مشارکتهای سیاسی، آزادی پوشش و غیره مطالبات زنان هستند و نه آرمانشان. در عین حال این مطالبات در بطن خود یک نیاز مرکزی زنانه را حمل میکنند: آزادی و رهایی! اما واقعا چه کسی میداند دامنه آزادی انسان تا کجاست؟! صادقانه باید اعتراف کنم که سیر و سلوک زنانه برای تحقق آزادی میتواند تا آسمان هفتم هم پیش برود. بنابراین اینکه مرزهای این آزادی تا کجاست و کلا آخر و عاقبتاش بخیر خواهد گذشت یا نه را میزان خودآگاهی جمعی، روشهای بقا و ترمیم، و تکامل مداوم بدن جمعیامان تعیین میکند.
روح نهفته در بدن جمعی جنبش زنان، رهایی از زندان جهان سرکوبگر است اما در هر دورهای بسته به میزان خود آگاهی زنان و شرایط اجتماعی سیاسی جامعه مطالبات رهایی جویانه از جایی سرباز زده است. در دوره مشروطه سوادآموزی، حق تاسیس مدارس مدرن و کشف حجاب بوده است. حق رای و رفع تبعیض از قوانین خانواده و توسعه مشارکت اقتصادی و سیاسی و مدنی در دوره پهلوی مهمترین نیازهای زنان برای آزادی بودند. و حالا هم در جمهوری اسلامی تجربه یک عمر مبارزه با بنیادگرایی مذهبی و با چنگ و دندان جنگیدن برای به دست آوردن بدیهیترین حق و حقوق از دست رفته باعث شده است که نیاز به آزادی از مرزهای اصلاحات حقوقی بگذرد و تنوع و تکثر پیدا کند و به صورتی سیستماتیک با سایر جنبشهای عدالت جویانه پیوند بخورد.
بیولوژی و محیط زیست جنبش زنان
جنبش زنان یعنی چه؟ اگر دختر من بخواهد این سوال را از من بکند من جواب را به سادهترین شکل در آورده و خواهم گفت: “هر وقت نیاز به آزادی و رهایی در درون ما جوانه بزند و آرزوهایمان برای رسیدن به آزادی شبیه هم بشود و یک طوری همدیگر را پیدا کنیم، جنبش زنان متولد می شود.”
جنبش زنان معاصر ایران هم وقتی زنان در تکاپوهای مشروطه آرزوهایشان به هم پیوند خورد متولد شد. بدبختی یا خوشبختی بوده نمیدانم اما جنبش زنان معاصر هم مثل خودمان در پرتنشترین منطقه جهان متولد شد. از همان اول هم سرش بین شرق و غرب و آخوند و مکلا دعوا شده و هنوز هم که هنوز است یک عمری است که دارد دعواهای سیاسی را تحمل می کند و خودش را جلو میکشد.
در دوره معاصر، زندگی زنان ایران هم مثل سایر کشورهای در حال توسعه مرتب در حال تغییر غیرمتوازن بوده است. در هر دورهای سه لایه «مطالبه + سازمانیابی + کنش» مثل روییدن جوانههای تازه زندگی اورگانیک جنبش زنان را متحول کردهاند. این سه لایه از این قرارند:
- این که مطالبه ما چیست؟
- چگونه باید برای رسیدن به مطالبه خودمان را سازماندهی کنیم؟
- چه کنشهایی برای رسیدن به مطالبه انجام دهیم؟
به طور مثال مطالبه مشخص زنان در مشروطه حق آموزش، حق رای و رفع حجاب بود. مطالبه آموزش چون از بطن نیازهای روزمره زنان بلند میشد توانست در مرحله سازمان یابی قدرت جمعی بیشتری به دست بیاورد و در مرحله کنشگری هم آنچنان خود رو و طبیعی بود که حتی جنبش زنان نحیف را جان بخشید و زنان در قالب انجمنهای مختلف حول موضوع سوادآموزی گرد هم آمدند. نظیر همین روند را در جنبش یک میلیون امضا در دهه هشتاد ه.ش هم میتوان دید. مطالبات همه فهم حقوقی، روش شبکهای دموکراتیک و کنشهای چهره به چهره باعث شد تا بخش عظیمی از بدنه جنبش زنان از حالت بی حسی خارج شده و فعال شود و با جنبشهای دیگر پیوند برقرار کند.
بعد از گذشت تقریبا یک قرن از تولد جنبش زنان معاصر وقتی به پترنهای ثابت چرخه زندگیش نگاه میکنیم میبینیم که چقدر این لایههای سه گانه مطالبه و سازمان و عملکرد جنبش زنان در مقابله با حکومت انعطاف پذیر و ژلهای بوده است. هر موقع جامعه دیکتاتوری بوده بدنه جنبش زنان حالت محفلی بسته و رادیکال گرفته است. در دوره رفرمهای سیاسی که جامعه مدنی تا حدی جان گرفته جنبش زنان هم تبدیل به سازمانهای منظم و رفرمیست شده و اگر دوره رفرم قادر شده تا یک دهه خودش را جلو بکشد و اتفاقی نیفتند تبدیل به شبکههای بزرگ و ائتلافی و مطالبات فراگیر شده است.
دوره دیجیتال توانست این چرخه را بهم بریزد. با آغاز قرن بیست و یکم و گسترش جهان دیجیتال سازمانیابی زنان در سطح شبکهها تداوم پیدا کرده است. دموکراتیزه شدن شبکههای اجتماعی به تدریج توانایی دسترسی به جامعه را آنچنان زیر و رو کرده که سرانجام پس از گذشت یک قرن رهبری جنبش زنان از دست نخبگان سکولار طبقه متوسط پایتخت نشین خارج شده و به دست سلبریتیهای پوپولیست افتاده است. در حقیقت فضای مجازی دیگر نیازی به واسطه شدن جامعه مدنی ندارد و همین مسطح شدن و یکسان شدن دسترسی به اطلاعات باعث شده است که جنبش زنان هم وارد تعریف تازهای از دوره حیات خودش بشود.
زنان و دوآلیته سنت/مدرن
از نگاه زنانه اینکه در سطح ایدئولوژی فرق دو جبهه سنتی و مدرن چیست فقط حرف است. چون بارها در تجربههای زنان ثابت شده است که هر دو طرف به تن زن که میرسند حرفهایشان یادشان میرود. تا همین دیروز تجربههای دردناک زنانه مبتنی بر ابژگی تن زنانه و آزار جنسی که هنوز هم از هر دو طرف مدرن و سنتی به زنان تحمیل میشود مخفیانه نسل به نسل میچرخیده است ولی موج MeToo در ایران باعث شده تا این روایتها علنی بشود. بنابراین بهتر است به جای بحثهای ذهنی پایمان را روی زمین بگذاریم و ببینیم در عمل هر دو طرف چه بلایی سر زنان آورده یا چقدر به زنان فضا دادهاند.
از طرف دیگر مدرن یا سنتی عمل کردن مصداق ثابتی ندارد به دلیل اینکه مرتب و نسل به نسل نمودهایش تغییر میکند. سوادآموزی در دوره مشروطه خواستهای پیشرو و حتی رادیکال بود و حالا حتی سنتیترین پدرها در دورافتادهترین روستاها هم دخترانشان را مدرسه میفرستند. دوره زمانه مطالعات آکادمیک هم هر چه جلوتر میرود این مرزبندیها سخت تر هم میشود. حتی از نظر فمینیستهای پسااستعماری این سنتیها نبودند که استعمار را به داخل ایران راه دادند، بلکه غربزدگی با کراواتیها شروع شد و آنها بودند که ما را به سمت عروسک فرنگی سوق دادند. و اینکه سیاست وقتی اقتضا کرد احزاب چپ هم در مسئله حق رای زنان در دوره پهلوی دوم پدرسالارانه عمل کردند. از طرف دیگر چه کسی میگوید حکومت اسلامی یک پدیده سنتی است! از تئوریهای دکتر علی شریعتی گرفته تا پیاده شدن اسلام سیاسی خمینی حاصل مدرن شدن دینداری بوده است و چه کسی با وجود ویدیوهای تاریخی YouTube میتواند ادعا کند که محمدرضا پهلوی سنت گرا نبوده، کافی است به نظراتش در مورد زنان نگاه کنیم. در کل معادل دانستن سنتی با اسلام گرایی خطاست چون حتی فمینیستهای اسلامی هم بین اسلام مدرن و سنتی فرق میگذارند و چپگراها و لیبرالهای سکولار هم در بزنگاههای انتخاب بین منافع سیاسی و زنان به مصلحتگراهایی که کاملا از رفتارهای سنتی ایرانی بر میخیزد روی آوردهاند. حالا دیگر در این دوره زمانه ما ترجیح میدهیم به جای کلمه چند پهلوی سنتی و مدرن از اصطلاح همه فهم واپسگرا/ پیشرو استفاده کنیم.
اگر تضاد بین دوالیته سنتی/ مدرن تا این حد نسبی عمل میکند، چگونه میتوان معنای فمینیستی فراگیری از آن به دست آورد؟ شاید افشای این راز زنانه به فهم ما از دوآلیته سنتی/مدرن در کانتکس جامعه سیاسی ایران کمک کند: «هرکس جلوی آزادی ما را بگیرد سنتی است و هرکس در عمل کاری به کار ما نداشته باشد و بگذارد کارمان را بکنیم مدرن است.» بنابراین این عبارت طلایی به ما کمک می کند تا به انرژی دوآلیسم سنتی/مدرن در جهان زنانه - به رغم تنوعهای فکریاش - پی ببریم.
حال سوال این است که در ضمیر جمعی ما منشا این دوآلتیه از کجا میآید؟ مسلما از محیط زیست سیاسی ما! از زمانی که جنبش زنان معاصر چشمش را باز کرد دو قطب سنتی و مدرن در قالب دو جبهه سیاسی مکلاها و معممها سر زنان دعوا داشتند. این مناقشهها از همان ابتدای فعال شدن زنان در دوره مشروطه خواهی شروع شد و تا به حال هم ادامه دارد و باعث تغییرات شدید در زندگی روزمره ما زنان شده است.
بگذارید از زاویه زنان به دعوای دو طرف نگاه کنیم: پای حرفهای هر دو طرف که بنشیند واقعا گمان خواهید کرد که بهترین مدافع زنان هستند. به گفتمان اسنشالیستی و طبیعت گرایانه مرتضی مطهری در تضاد با انسانگراهای سکولار نگاه کنید. یا به کتاب فاطمه فاطمه است دکتر علی شریعتی. هر چند که فیلسوفهای سکولار ایرانی به خودشان زحمت تئوری پردازی در مورد مقام و منزلت زنان را ندادند، اما هیچ کدام از دو طرف نمیگویند که مخالفتی با سعادت زنان دارند اما هر دو هم میخواهند به شیوه خودشان زنان را سعادتمند کنند. رفتارهای دو طرف طی دهها سال کلنجار رفتن با هم باعث شده این حس به تدریج در بدن جمعی جنبش زنان تلنبار شود که هر دو جریان رفتارشان قیم مآبانه و فرودستانه است. آنها مثل پدر و مادری میمانند که پشت پرده همه دعواهای ایدئولوژیک بر سر یک چیز توافق دارند: اینکه قیم زنان هستند و باید مرتب آزادیهای زنان را مرزبندی کنند. این پترن از همان موقع که مادربزرگهای ما با مردان تجدد خواه برای وقوع جنبش مشروطه هم صدا شدند در بدن جمعی ما نقش بست و هر دوره عمیق تر شد.
زنان دوره مشروطه به عنوان نخستین مادران جنبش مدرن زنان، روشهای دوره زمانه خودشان را برای بقا پیدا کردند و همین روشها سینه به سینه به نسلهای بعد منتقل و یکی از فلسفههای اصلی فمینیسم ایرانی شد: تحمل و مدارا با معممها و مکلاها ولی نه یکی شدن با آنها. زنان ایرانی هیچ وقت با نیروهای سیاسی مدرن یا سنتی یکی نشدند. آنها در هر دوره معناهای خودشان را بر اساس تجربههای زنانه برساختند اما نه آنقدر رادیکال که سینه بندهای خودشان را بخواهند در تظاهرات فمنیستی آتش بزنند. اساسا خیابانی هم در اختیارشان نبود که کار به این جاها برسد. اگر هم کارد به استخوان می رسید و بنا میشد حرکتی رادیکال بشود باید مثل «دختران آزادی» تک نفره روسری به چوب میکردند.
بله جنبش زنان در ایران هیچوقت در برابر جنگ دو قطبی شده مکلاها و معمم ها رادیکال عمل نکردند اما از آن سو هم نه زنان تحصیلکرده متجدد دوران پهلوی، دکترین تمدن بزرگ رضا پهلوی را باور کردند و نه زنان انقلابی سال ۵۷ اتوپیا و جامعه آرمانی آیتالله خمینی را.
راز بزرگ بقای بدنه جمعی جنبش زنان هم در همین بوده است: در جهان خارجیاش با دوگانه سنتی/مدرن تعامل میکند و در جهان باطنیاش اتاقی از آن خود میسازد. این روش بقا نسل به نسل در ضمیر جمعی فمنیسم ایرانی تکامل و تحول پیدا کرده و در ناخودآگاه جمعی دختران جنبش زنان نهادینه شده است. در واقع آنچه جنبش زنان را زنده نگاه داشته همین اصل است. حتی اگر در دورههای مختلف از صحنه سیاسی تحولات غیبش هم بزند در باطن مشغول ساختن معناهای تازهای از زندگی است و وقتی اوضاع مناسب بشود دوباره از غارش بیرون میآید.
پس چرا جنبش زنان در ایران تا این حد سیاسی است؟
درست است که در جهان زنانه دوآلیته سنتی و مدرن امری نسبی و پراگماتیستی است، اما واقعا در جهان سیاسی همیشه دو قطب اصلی مناقشه بر سر قدرت وجود داشته است که اصطلاحا در قاموس سکولارهای ایرانی سنتی و مدرن نامگذاری میشود. با این همه من ترجیح میدهم به جای آن از واژه دو قطبی مکلا/معمم استفاده کنم که از کودکی با آن بزرگ شدهام. مسئله زنان همیشه یکی از موضوعات اصلی دعوای مکلا/معممها بوده است. همین هم باعث شده تا نطفه جنبش آزادی خواهی زنان با سیاست بسته شود. مشروطه خواهی باعث شد که درهای بسته مشارکت سیاسی به صورت ارگانیک به روی زنان باز شود. تجدد خواهی با خانه نشینی زنان شهری سازگار نبود برای همین در آغاز پیدایش جنبش مشروطه، آزادیهای زنان یکی از شاخصهای اصلی مبارزه بر علیه ارتجاع به حساب آمد. تغییرات و تحولات توسعهای بر اساس حضور زنان در جامعه و آزادی حقوقی آنان اندازه گیری شده و بیرون آمدن زنان از خانهها برگ برنده پهلویها در برابر نیروهای مرتجع و روحانیت گردید. پس از جنگ جهانی دوم کارخانههای تولیدات مصرفی همزمان با زنان غربی، زنان ایرانی را هم هدف گرفتند اما ما علاوه بر اینکه زیر بمباران پروپاگاندای کالاها بودیم باید الگوسازی تبلیغاتی از زن غربی مصرف گرا را هم تحمل میکردیم. پروپاگاندای نظام سرمایهداری جهانی از هیچ وسیلهای برای تسخیر مغزهای زنان کوتاهی نمیکرد و محمد رضا پهلوی هم دست تاجران را برای بازاریابی باز گذاشته بود. کالا گرایی و مصرفزدگی همه کشور را فرا گرفت. زنان روشنفکر دوره پیشا انقلاب ۵۷ که حالا دیگر به چهار طیف اصلی ملیگرا و سکولار و چپ و اسلامگرا تقسیم میشدند به شکلهای مختلف در مورد خطر کالازدگی زنان و سیاستهای مدرنیزاسیون شاه روشنگری میکردند اما غربزدگی پوپولیستی شکاف عمیقی بین کسبه مسجد برو -که چند سال بعد تبدیل به شریان اقتصادی انقلاب ۵۷ شدند- با مظاهر جامعه مدرن انداخت. از همان زمان سبک زندگی و لباس زنان مظهر این شکافها شد.
غربزدگی که محمدرضا پهلوی باعث و بانی آن بود با قصه سراییهای روحانیت سیاسی دست به دست هم داد و بازاریها را به عنوان نقطه مرکزی تحرک جامعه سنتی مورد هدف قرار داد. تا قبل از انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹م. که قدرت در دست پهلویها بود روحانیت سیاسی و به ویژه آیتالله خمینی به هر دری زدند تا به متحدان سنتی خود در بازار ثابت کنند شاه میخواهد جامعه را با روانه کردن زنان بیحجاب به جامعه فاسد کند. تحریک غیرت مردانه با استفاده از “فوبیای ناموس” ترفند کهنهای بود که آیتالله خمینی از پیشکسوتان به ویژه شیخ فضل الله نوری آموخته بود. او توانست در مناقشات برخاسته از واقعه پانزده خرداد تا سقوط شاه به خوبی از آن سود بجوید و در دوره جمهوری اسلامی هم نهادینهاش کند. در کل مسئله زنان از همان دوره درگیر شدن شاه و خمینی وسیلهای برای سازماندهی اقشار سنتی در مسجدها بر ضد رژیم شاهنشاهی شد. بعد از روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی، مهار کردن آزادیهای زنان سمبل قدرت حکومت و به قول خودشان سیلی محکمی به ارزشهای رژیم طاغوتی و امپریالیزم جهانخوار شد. آیتالله خمینی در همان هفته اول پیروزی حکومت اسلامی از طریق اجباری کردن حجاب و تغییر قوانین مدنی خانواده -که پشتش زحمت بسیاری از زنان حقوقدان بود- به قوانین یک طرفه شرعی -بزرگترین ضربه اگزیستانسیالیستی را به زنان پیشرو زد: آسیب و “تروما"یی که باعث شد تا دو دهه بین فمنیستهای سکولار و اسلام گرا شکاف بیفتد؛ سلاحی که هنوز هم در حال کوبیدن بدن جمعی جنبش زنان است. حجاب زنان از همان ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی با هویت اسلام سیاسی در آمیخت و هنوز هم سایهاش را بر همه جنبههای زندگی زنان گسترده کرده است.
مسئله گره خوردن آزادیها و حقوق زنان با مسئله غرب فقط موضوع دعوای دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی نبوده است بلکه در حوزه روشنفکری نیز باعث بی اعتمادی جریانات ضد استعماری شد. آزادی زنان و فمنیسم یک پدیده غربی و وارداتی و فمنیستها عناصری غربگرا و غیر قابل اعتماد بودند. البته جبهه بندی بر علیه و یا له حقوق زنان تا این حد سیاه و سفید باقی نماند. نیروهای سیاسی و روشنفکری ایران اعم از ملی گرایان پیشرو و روشنفکرهای دینی تا سوسیالیست های چپ و سکولارهای لیبرال دموکرات به عنوان جریانهای زنده سیاسی ایران به تدریج آموختند که چگونه از بین نیروهای فمنیست یارگیری کرده و یا با مطالبات جنبش زنان همراه شوند.
آنچه که در ورای همه این مناقشات وجود دارد این است که بله! چه بخواهیم و چه نخواهیم فمینیسم و جنبش زنان در ایران به شدت سیاسی است و با سرنوشت مبارزات دموکراتیک مردم ایران پیوند خورده است. یک مثال ساده برای فهم این قاعده میزنم. امروزه حتی اگر مطالبه زنان بر سر داشتن خواسته ساده تاسیس مهد کودک برای مادران شاغل باشد هم موضوع به شدت سیاسی میشود چه برسد به آنکه زنان بخواهند حق انتخاب به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری را کسب کنند. و طرحواره (pattern) سیاسی شدنش هم این است: اول یک ملا در خطبه نماز جمعه علیه اینکه زنان بچههایشان را ول کردهاند “وااسلاماه” میکند و از منحرف شدن نسل آینده توسط دشمنان اسلام و امحای نقش مادری داد سخن میگوید. بعد رسانههای پروپاگاندای مخالف رژیم ایران شروع به تفسیر و تحلیل حرفهای امام جمعه میکنند. و همین باعث میشود که آنقدر موضوع در دعوای دو طرف سیاسی شود که وزارت اطلاعات ایران حرکت ارگانیک و خودجوش زنان فعال برای حمایت از مادران شاغل را به امنیت ملی ربط بدهد و فضای تحرک را بر جنبش زنان تنگتر کند. آنقدر تنگ که جنبش زنان برای بازیابی عاملیت سرکوب شده و تنازع دائمی برای رسیدن به آزادی آرمانیاش با سایر جنبشهای دموکراتیک نزدیکتر و نزدیکتر شود. پدیدهای که در دوران جنبش سبز ۲۰۰۹به اوج رسید و فصل تازهای از درهم تنیدگی هویتهای سیاسی را فراروی جنبش زنان قرار داد.
جمع بندی:
و اما در آخر میخواهم یک نگاه دیگر به کلیت این بدن جمعی و وضعیت فعلی و افق آینده جنبش معاصر زنان در ایران بیاندازم: با اینکه این جنبش خودش را با جریانهای سیاسی و منازعه برای تغییر رژیمها هویت یابی نمیکند، اما بخش مهمی از روند این تغییرات است و باید حواسش را جمع کند که در کجای جغرافیای سیاسی ایستاده و به چه سمتی دارد میرود. مهم بودن مسئله زنان و نیاز به جنبش زنان داشتن برای آینده ایران اما معنایش این نیست که هویت مستقل و بدن جمعی جنبش زنان مصون از اضمحلال و فروپاشی است. اگر به چرخه زندگی جنبش معاصر زنان در ایران نگاه کنیم میبینم تنها عنصر پیش برنده جنبش زنان همان نیاز غریزی به آزادی و رهایی بوده است اما جدا از آتشی که در درون زنان شعله میزند این بدن خسته است. از یک طرف آزادی زن جنبه ناموسی و مسئله هویتی دو طرف منازعه بر سر قدرت سیاسی است. از طرف دیگر دوره دیجیتال که به خصوص بعد از اپیدمی کرونا قدرت بیشتری خواهد گرفت جغرافیای سیاسی جنبش زنان را هر روز بیشتر تحت تاثیر قرار میدهد و پوپولیسم جهان مجازی فعالیت و معنای جنبشهای اجتماعی را دارد متحول میکند.
اما مهمتر از همه این است که وقتی به یک صد سال گذشته و عملکرد جنبش زنان نگاه میکنیم میتوانیم به تکرار پترنهایی که گاه به صورت طرحواره سلامت روانی این بدن جمعی را نشانه رفته است پی ببریم. بنابراین نشکستن این پترنها و در جا زدن در شرایط بقا و زندگی روزمره و انقطاع نسلی و رابطه تاریخی و باطنی نداشتن با بدن جمعی امان بیش از همه سلامتی روانی جنبش معاصر زنان را نشانه گرفته است. از این نظر به جای هر کاری برای خیز برداشتن به سمت آینده اول بهتر است مسئله ترمیم بدن جمعی جنبش زنان را جدی بگیریم.
در واقع جهان با ورود به دوره دیجیتال در حال تغییر است و مرزها و حکومتها معناهای تازهای میگیرند و اگر جنبش زنان با همین فرمهای سازماندهی جلو برود و راهی برای ترمیم خود و فعال کردن استعدادهای نهفتهاش پیدا نکند عمرش با پایان دوره مدرنیزاسیون کلاسیک به سر خواهد رسید؛ نه فقط به خاطر مسائل ساختاری بلکه به خاطر پترنهایی که در خیلی از موارد از ترس جمعی ناخودآگاه جنبش زنان بیرون میجهد.
پانویس
-
Shaheed, Farida, and Shaheed Aisha L F. Great Ancestors: Women Claiming Rights in Muslim Contexts. Oxford University Press, 2011. زمانی که در ۱۳۶۸ ه.ش در مجله زن روز ستون زنان در ادوار تاریخ را می نوشتم متوجه شدم که حتی در تاریخ نگاری مذکر هم می توان با روش های مختلفی ردپای زنان فمنیست را پیدا کرد: اززنان شوریده و خودمختار در اشعار نظامی گنجوی و شاهنامه فردوسی تا زنان ماجراجوی داستانهای سمک عیار و هزارو یکشب، از زنان صوفی همچون رابعه عدویه در کتاب تذکره اولیا گرفته تا شاهزادگان ادیب و نویسنده دوران صفویه و قاجار. بعد از آن از طریق نشست های جنبش های فراملیتی زنان در خاورمیانه و آسیای میانه و بویژه از طریق تحقیقات موسسه WLUML با شماری از تحقیقات فرهنگی آشنا شدم که به جنبش بومی زنان در کشورهای مسلمان نشین پرداخته است. این تحقیقات نشان می دهد که قبل از دوران مدرنیزه زنان سازوکارهای بومی و مبتکرانه خود را برای نشان دادن عاملیت زنانه داشته اند. ↩︎
-
نظریه وحدت وجود یا وحدت در کثرت اول بار با عارف و فیلسوف پرآوازه؛ محیی الدین ابن عربی وارد عرفان و تصوف اسلامی شده و با اشعار مولوی به اوج رسید. ↩︎
-
Unity in Diversity به معنی هماهنگی و اتحاد بین افراد یا گروههای غیر مشابه است . مفهوم فلسفی آن وحدت بدون یکنواختی و تنوع بدون چندپارگی است. این اصطلاح در ادیان و متون هندو و بودا و بهاییت بارها بکار رفته است: Unity in diversity is a prominent principle of the Baháʼí Faith. In 1938, in his book The World Order of Baháʼu’lláh, Shoghi Effendi, the Guardian of the Baháʼí Faith, said that “unity in diversity” was the “watchword” for the religion ( Novak, Michael (1983), “Epigraph”, in Carol L. Birch (ed.), Unity in Diversity: An Index to the Publications of Conservative and Libertarian Institutions, Metuchen, N.J.: Scarecrow Press: New American Foundation, p. 263, ISBN 978-0-8108-1599-5, retrieved 2012-02-12) ↩︎
-
ناخودآگاه جمعی یا روان جمعی اول بار توسط کارل گوستاو یونگ روانشناس و اسطوره شناس سوئیسی طرح شد هرچند نظریه پردازان دیگری چون هگل و مارکس به صورت های دیگری از ناخودآگاه جمعی نام برده اند. در روانشناسی اجتماعی پست مدرن آمیزه فلسفه شناختی یونگ و علم ژنتیک نظریه های پیش رفته تری را در خصوص تورومای جمعی سیاهان یا یهودیان و یا بدن جمعی سفید پوست ها مطرح کرده است. از جمله به این کتاب نگاه کنید: Menakem, Resmaa. My Grandmother’s Hands: Racialized Trauma and the Pathway to Mending Our Hearts and Bodies. Central Recovery Press, 2017. ↩︎
-
امواج فمنیستی در اروپا و آمریکا همزمان با انقلاب صنعتی و چند دهه جلوتر از امواج جنبش زنان در کشورهایی نظیر ایران و افغانستان و پاکستان و ترکیه و مصر پدید آمده است اما خواسته های اولیه زنان همه به هم شباهت داشته است. حق آموزش برابر تقریبا پایه ای ترین خواست زنان در اولین موج فمنیستی شرق و غرب است. ↩︎
-
De Beauvoir’s Existential Feminism ↩︎